-
عجب ... !
جمعه 29 آذر 1392 18:27
-
دردسرهای من !
پنجشنبه 28 آذر 1392 13:11
-
دوست چینی !
سهشنبه 26 آذر 1392 17:46
یه دوست چینی دارم توی شرکت که دختر خیلی خوبی به نظر میاد. خیلی نمی شناسمش و توی همین مدتی که توی شرکت هستم باهاش آشنا شدم. همیشه هم سعی کردم که باهاش مهربون باشم و کمکش کنم. چینی ها بخاطر مدل فکشون خیلی بد انگلیسی حرف می زنن و این هم همینطور و وقتی حرف می زنه من چند ثانیه هنگ می کنم که چی گفت اصلا! خلاصه من همیشه کلی...
-
اجبار !
دوشنبه 25 آذر 1392 01:24
-
از این در و اون در
سهشنبه 19 آذر 1392 17:47
سلام .... آقا حس می کنم اینجا تو سوئد هم در حق ما زنها ظلم میشه . شرکتمون یه کلاس آموزش مطلب گذاشته بود و خیلی از محصولات ما با مطلب هست . من هم کم و بیش یه چیزایی می دونم و خیلی دوست داشتم شرکت کنم . آقایونو فرستادن منو نفرستادن . انقدر لجم گرفته . ازشون پرسیدم گفتن که اینا در زمینه مطلب یکم قبلا کار کرده بودن ! منم...
-
خوشحالم
شنبه 16 آذر 1392 13:07
آقا امروز خیلی خوشحالم چون یه خبر خوب شنیدم دیشب و اونم اینکه داداشم کار پیدا کرده و به زودی مشغول کار میشه ! اونم کجا ... توی یکی از بهترین کمپانی های دنیا ... بهش افتخار می کنم و با غرور می گم که حقوقی که داداش فسقلیم می گیره از منم بیشتره ! (البته دو تا کشور جدا هستیم) میم رفته و خبری هم ازش نیست ! بی معرفت نکرد...
-
دلم غم داره
سهشنبه 12 آذر 1392 16:17
-
این روزا ...
یکشنبه 10 آذر 1392 18:33
کم کم دارم خودمو آماده می کنم که بیام ایران ، سوغاتی برای خانواده و آشناها می خرم و از این برنامه ها . اینجا کریسمس هم نزدیکه و همه چیز یه رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته و همه جا شور و شوق خرید کریسمس دیده می شه . دیروز کلی خرید کردم برای مامانم اینا و حسابی بخصوص برای مامان سنگ تموم گذاشتم ! یعنی گاهی انقدر محبتم...
-
امتحان رانندگی !
جمعه 1 آذر 1392 18:28
امتحان عملی رانندگی رو پاس شدم مونده تئوری که باید بخونم دوباره امتحان بدم. ملت همه تئوری پاس می شن عملی می افتن من برعکسم ! کلا امتحان رانندگی اینجا برخلاف ایران اصلا شوخی نیست و گرفتن مدرکش در کل سخته . برای امتحان تئوریش باید یع کتاب 300 صفحه ای رو بخونی و بفهمی چون سوالاش مفهومیه و بعدشم بری حسابی تست بزنی ! مثل...
-
معزل امتحان رانندگی
چهارشنبه 29 آبان 1392 23:06
دیروز با کمال پرویی بدون اینکه چندان مطالعه ای کرده باشم رفتم امتحان تئوری رانندگی دادم . فکر کردم مثل ایرانه که دو خط می خونی می ری پاس می شی اما امتحانش خیلی سخت بود و کلی سوالای عجیب غریب داشت که اصلا معلوم نبود از کجا اومده ! یعنی باید یکماه بکوب بشینی بخونی تا بتونی پاسش کنی . فردا هم می خوام برم امتحان عملی رو...
-
سخته ....
سهشنبه 28 آبان 1392 01:09
خبری می خونم که توش نوشته دخترای ب د ح ج ا ب و تو فرودگاه می گیرن. تو فکر فرو می رم . خاطره ی ۴-۵ سال پیش تو ذهنم جون می گیره و زنده می شه . انگار که همین دیروز بود که ... دلم واقعا می خواد نیام. می خوام این چند میلیونی که پول هواپیما دادمو بی خیال شم و والسلام و فرار کنم از اومدن... در واقع از این اجبار اومدن اما...
-
دغدغه های این روزهای من
سهشنبه 21 آبان 1392 21:37
این روزها استرس دارم ... استرس هایی که ناشی از فکر و خیالهای شاید بی خودی از نظر خیلی ها . نمی دونم قبلا نوشتم یا نه اما چند وقت پیش رئیسم پیشنهاد داد که برم یه بخش دیگه از دپارتمانمون و اونجا شروع به کار کنم و بهم گفت که باید از فرصت های پیش اومده برای یادگیری استفاده کنم. البته توضیح داد که اول اینکارو به یک نفر...
-
بلوغ!
یکشنبه 19 آبان 1392 14:29
این متن رو مامانم برام ایمیل کرده امروز : نیکوس کازانتزاکیس نقل می کند که در دوران کودکی ، یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد ، درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد . اندکی منتظر می ماند ، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد . با حرارت دهان خود...
-
بی کسی
جمعه 17 آبان 1392 18:38
امروز دلم گرفته . حس می کنم چقدر من تنها بی کسم اینجا و باید تنهاییهامو خودم پر کنم. البته میم هست اما اونم زندگی خودشو داره و نمی تونه 24 ساعته پیش من باشه که. امروز مثلا جمعه هست و همه می رن بیرون و به اصطلاح خستگی یه هفته کار رو در می کنن. میم داره با همکاراش می ره کنسرت و دوستای منم هر کدومشون یه برنامه ای دارن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1392 12:18
توی شرکتم و ساعت حدود 9:30 هست و همه رفتن فیکا ! اینجا معمولا ساعت 9:30 یعنی قبل ناهار و 2:30 بعد ناهار فیکا داریم. یادتون هست که چی بود ؟ گفتم تا فرصت هست بیام یه چند خطی اینجا بنویسم و برم سر کارم . واقعا شرمندم که وقت نشد بهتون سر بزنم آخه تا الان اینترنت خونم رو فرصت نشده بود وصل کنم اما از امروز دیگه درست شده و...
-
جابجایی
دوشنبه 13 آبان 1392 22:04
از خستگی دارم می میرم ! من و میم همزمان خونه هامونو عوض کردیم و هر دو رفتیم خونه های جدید . البته اون خونه خریده و مال من اجاره هست . من به کلی وسیله جدید هم احتیاج داشتم از جمله تخت و کاناپه و ... متاسفانه خونم آسانسور هم نداره و طبقه سومه و هر چی می خرم رو باید سه طبقه بکشم ببرم بالا. جنازم دیگه الان از شدت خستگی ....
-
خودت خوشبختی رو پیدا کن!
سهشنبه 7 آبان 1392 23:57
هیچ وقت تسلیم نشو. خیلی چیزها رو در درونت داری و نجیب ترینشون، احساس خوشبختیه. فقط منتظر مردی نباش که باهات کنار بیاد. این اشتباهیه که خیلی از زنها دچارش میشن. تو خودت خوشبختی رو پیدا کن! مرگ خوش آلبر کامو
-
هم خونه ی روانی !
سهشنبه 7 آبان 1392 00:00
یه همخونه بد می تونه روان آدم رو بهم بریزه ! از ساعت ۵:۳۰ که اومدم خونه هم خونم داره با خواهرش و حالا هم با مادرش حرف می زنه و کماکان این سیر ادامه داره و منم مجبورم بشنوم ! الانم ساعت ۱۰ هست خودتون حساب کنین چند ساعت شده تا حالا ! هیچ علائمی هم مبنی بر پایان مکالمه نیست ! لجم گرفته شیطونه می گه پاشم بگم آخه الاغ من...
-
یادی از گذشته ...
یکشنبه 5 آبان 1392 22:16
امروز یاد روزهایی افتادم که از سر گذروندم . یاد آمدنم به سوئد ، یاد زندگی کنار یک همخونه به تمام معنی عوضی ، یاد شهر کوچیکی که توش زندگی می کردم و درس می خوندم ... یاد تز گرفتنم و جابجاییم به یه شهر بزرگتر و ... یاد اومدنم به این شهری که الان توش هستم و چند ماه زندگی سخت و پر استرس در جستجوی کار ... از اول کار که قصد...
-
...
جمعه 3 آبان 1392 18:18
نشستم توی آفیس و منتظرم کار دوستم تموم شه که با هم برگردیم خونه . شاید شب برم سینما فیلم Gravity رو ببینم. رنکشم تو Imdb بدک نیست پس نباید فیلم بدی باشه . این روزا کلا خیلی استرس دارم و اونم همش بخاطر شرایط کاریمه. رئیسم باهام صحبت کرده که اگه مایلی می خوام بیشتر کار Requirement engineering و design engineering انجام...
-
ذوق زدگی از دیدن اولین برف !
یکشنبه 28 مهر 1392 18:24
اولین برف پاییزی هم اینجا تو سوئد اومد و یه چند تا از دوستان ایرانی عزیز تو ف ی س ب و ک درباره این نوشتن که بسی ذوق زده شدن از دیدن اولین برف ! و من همونجا ماتم برد که آخه دیدن برف توی سوئد هم ذوق داره ؟! ماشالا از الان تا ۵ ماه دیگه مدام برف می آد و چشم همه به قدر کافی از دیدن اونهمه برف مستفیظ می شه که دیگه تا چند...
-
دوست داشتن
یکشنبه 28 مهر 1392 17:53
-
دلتنگی!
چهارشنبه 24 مهر 1392 22:36
یهو دلم تنگ شد برای روزهایی که با مامان می رفتیم خرید ... خرید ساده خونه ... شهروند آرژانتین ... خرید رفتن هر از گاهی توی تجریش ... خریدن کالباس و خیارشور و ... خوردن دورهمی ساندویچ و دیدن یه فیلم باحال با جمع خانواده ! دلم تنگ شد برای قدم زدن هامون توی کوچه پس کوچه های دور و بر خونه و تماشا کردن تهران از اونجاها ......
-
سلاممممم
دوشنبه 22 مهر 1392 18:11
سلاااام .... می دونم که تنبل شدم شدیدا و خیلی وقته که نمی نویسم اما نمی دونم چرا اصلا نوشتنم نمیاد. راستش این چند وقته خیلی گرفتار بودم و فرصت کافی برای استراحت هم نداشتم چه برسه وبلاگ نویسی! اوضاعم بدک نیست ... کار و بار هم بد نیست . فعلا بزرگترین مشکلم ندونستن زبان سوئدی هست که دارم روش کار می کنم و کم کم ایشالا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مهر 1392 00:23
امروز رفتم شرکت دیدم که دزد اومده و تا جایی که تونسته لپ تاپ ها رو برده از جمله لپ تاپ کاری من رو! حالا چطوری وارد شده خدا می دونه ! خلاصه امروز بی کار موندم تو شرکت و کلا یه وضعی بود ! لجم می گیره از اینکه یه سری کدهام توش بود حالا باید دوباره بنویسمشون !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریور 1392 16:05
گاهی لجم می گیرد از عاشقانه ها اصلا سرودن نمی خواهد یکی هست که ماندن بلد نیست دیگر... " شهریار بهروز "
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریور 1392 17:17
تو این دیار بُرد با اوناییه که از مُخشون کار میکشن ؛ بخوای از دلت مایه بذاری سوختی ... فیلم خوب ، بد ، زشت
-
خدایا شکرت!
شنبه 23 شهریور 1392 13:06
چند وقتی بود که گرفتار کارهای دفاع و تزم بود که خدا رو شکر به خوبی و خوشی تموم شد و رفت . فقط الان باید یه سری مراحلش طی بشه تا نمره نهایی رو بگیرم و فارغ التحصیل بشم . خدایا شکررررت از شر درس خوندن خلاص شدم . دفاعم چند روز پیش بود و باید می رفتم به شهر محل تحصیلم که فاصلش تا محل زندگیم ۶ ساعته با قطار . خلاصه از شرکت...
-
3 سال گذشت و مثل برق و باد !
پنجشنبه 14 شهریور 1392 01:47
ناراحت کننده هست که بعد 3 سال دوستتو نفهمی و روز به روز رابطتون بدتر بشه ! مهم نیست که چقدر سعی کنی ، حقیقت اینه که آدمها کنار هم دووم نمیارن و باید فقط همدیگرو تحمل کنن ! موندم مامان بزرگم که 60 ساله ازدواج کرده چطوری دووم اورده ؟ واقعا چطوری ؟!
-
دوست خوب ...
چهارشنبه 13 شهریور 1392 12:22
کارم پیشش شدیدا گیر بود.یه فایل مهم رو یادم رفته بود با خودم ببرم شرکت. از دوستی خواستم بره خونم و برام یه فایلی رو از توی کامپیوترم بفرسته . فاصله خونم تا محل کارش 10 دقیقه شاید نباشه . اما من اگه خودم بخوام برم شاید بیشتر از 2 ساعت طول بکشه تا برگردم افیس در بهترین حالت. گفت نمی رم ! بهمین سادگی و حالا من موندم که...