این روزها

این روزها مثل همیشه می گذره . میم کلی کار و استرس داره و باید یکی از مقاله هاشو تموم کنه که توی journal  چاپ بشه و سوپروایزرشم نامردی نمی کنه و هی  ایراد می گیره خلاصه اعصابش حسابی خورد شده . منم مثل همیشه می رم سر کار و میام. توی شرکتمون یک تغییرات  دارن می دن و منم می خواستن منتقل کنن یه بخش دیگه که کلی ناراحت شدم و گفتم بابا من پیشنهاد کارمو رد کردم که اینجا توی این بخش بمونم چون از کارم راضیم و خلاصه گفتن که لازم نیست منتقل بشم جای دیگه که اینم خودش جای بسی خوشوقتی داره.

زمستونه مثلا اما هوا خیلی سرد نشده و سوئد کلا  تو سالهای اخیر خیلی سرد نیست و اینم خودش جای بسی خوشحالی داره چون من از سرما و برف زیاد خوشم نمیاد. اما اینا عاشق برفن چون زمستونشون تاریکه و برف سفیده و نور رو منعکس می کنه و یکم روشن تر می شه همه جا. 

دیگه اینکه دوست صمیمیم بچه دار شده و اسمشم گذاشته آوا. هنوز نشده برم نی نی رو ببینم .اما کلی ذوق دارم که بغلش کنم.  

سوءتفاهم مسخره

دیروز مسئول بخش HR شرکتی که بهم پیشنهاد کار داده بود قرارداد رو برام ایمیل کرد تا بخش هاییش رو پر و تکمیل کنم و بهش برگردونم و منم هنوز توی شیش و بش این بودم که چه گلی به سرم بگیرم و اینکه می ارزه آرامش کاریم رو فدای پول بیشتر کنم یا نه . وقتی قراردادو دیدم چشمام تقریبا گرد شد چون حقوق رو خیلی کمتر از اون چیزی که توافق کرده بودیم زده  بود و مشوق اصلی من  برای قبول کار حقوق پیشنهادی بالاش بود . فکر کردم احتمالا  اشتباهی شده و سریعا ایمیل زدم که یعنی چی این مبلغ ؟ بلافاصله بعدش بهم زنگ زدن و گفتن که اشتباهی نشده و مبلغ توافقی از اول هم همین بوده منم همینطوری هاج و واج ایستاده بودم که چطور همچین چیزی ممکنه؟چون کلی سر مبلغ صحبت کرده بودیم و حالا این اومده بود می گفت لیلی زن بود یا مرد ؟! به هر حال بهش گفتم که هم وقت خودت و هم وقت من رو گرفتی با این کار و پیشنهاد کار رو رد کردم رفت و خیال خودمم حسابی راحت شدو فکر کنم تا یکی دو سال دیگه به فکر عوض کردن کار نیفتم چون هنوز خیلی چیزها هست که همینجا باید یاد بگیرم و نمی خوام هی از این شاخه به اون شاخه بپرم و آخرم هیچی یاد نگیرم.



پ ن : کلا برخورد این کمپانی  بین المللی  مشهور خیلی من رو متعجب کرد و از این به بعد حتما بعد مکالمه سر اینجور مسائل ازشون می خوام که لیست توافقاتی که کردیم رو مکتوب کنن و برام بفرستن . چقدر این شرکت زرت و زورت و وقت و بی وقت به من زنگ می زد و هی فشار می اورد که جواب بده و این اطلاعات روبفرست و از این حرفها... خیلی وقتمو گرفتن و آخرم اینطوری شد. در ضمن خانمی که از بخش  HR  زنگ می زد توی خود سوئد نبود و از رومانی زنگ می زد اگه اشتباه نکنم و انگلیسی هم به  زور حرف می زد. شیطونه می گفت بهش بگم که بهتره بری و روی انگلیسیت بیشتر کار کنی تا بی خود وقت ملت رو تلف نکنی. چون مطمئنم اون بود که مبلغ توافقی رو که مدیر بخش گفته بود اشتباه فهمیده بود و تا لحظه آخر که قرارداد ننوشتن سوتیش رو نشد!

کار جدید

این روزها مشوشم. حس می کنم هیچ چیز سر جای خودش نیست و من حیران این وسط مانده ام که چه کنم. تا بحال یک کار معمولی داشتم و جدیدا تصمیم گرفتم یک فوق لیسانس دیگر در زمینه مورد علاقه ام بگیرم که قطعا بعدها باعث پیشرفتم در کار کنونی ام هم خواهد شد. اما این پبشنهاد کار جدید همه چیز را ریخته بهم. کلا برنامه زندگیم دارد عوض  می شود و خودم نمی فهمم. کار سنگینی هست با حقوق خیلی بالا و همه ی اطرافیان می گویند خری اگر نروی و من می دانم که اگر بروم دست کم یکسال اول با سختی روبرو خواهم بودو مانده ام که بپذیرم و به بهای پیشرفت سختی ها را تحمل کنم یا به همین کار کنونی بچسبم ؟  

نمی دانم اصلا من ادمی هستم که مدام دنبال سختی و تغییر باشد و پیشرفت کند یا برعکس ... آدمی که ترجیح می دهد یک کار کاملا معمولی داشته باشد و هر روزش مثل دیروز باشد.  تردید دارد دیوانه ام می کند. از طرفی می دانم که با این کار سنگین باید درس را هم ول کنم و بچسبم به کار. 

هی سرنوشت حواست هست مرا به کجا داری می بری ؟ 


پ ن :بعد مدتها دیشب خواب  دیدم آنهم یک خواب آشفته .  خواب دیدم کاری کردم که مامان بابام باهام قهر کردن. آخرای خواب بابا باهام آشتی شد اما مامان هنوز قهر بود. خیلی تو خواب عذاب وجدان داشتم از اینکه مامان باهام قهره.