ذوق زدگی از دیدن اولین برف !

اولین برف پاییزی هم اینجا تو سوئد اومد و یه چند تا از دوستان ایرانی عزیز تو ف ی س ب و ک درباره این نوشتن که بسی ذوق زده شدن از دیدن اولین برف ! و من همونجا ماتم برد که آخه دیدن برف توی سوئد هم ذوق داره ؟! ماشالا از الان تا ۵ ماه دیگه مدام برف می آد و چشم همه به قدر کافی از دیدن اونهمه برف مستفیظ می شه که دیگه تا چند سال شوق و ذوق برف نداشته باشی بخصوص وقتی به سرمای سخت زمستون فکر کنی! حالا اینا از دیدن چی ذوق زده شدن خدا می دونه !

اخیرا هوس کردم بشینم فیلم ایرانی ببینم و فیلم من مادر هستم را دیدم ،یادمه موقع اکران ، این فیلم توی ایران خیلی سر و صدا شده بود و به خاطر همین هم من از قبل کلی در موردش کنجکاو شده بودم! در واقع فیلم درباره ی دختریه بنام آوا که خانواده از هم پاشیده ای داره ، پدرش وکیل دادگستری هست و به الکل اعتیاد داره و به خاطر همین مادرش که او هم وکیله قصد گرفتن طلاق رو داره و همسرش رو ترک کرده. سعید یکی از دوستان پدر آوا بعد از برگشتن از خارج با آنها زندگی می کنه و حکم یکی از اعضای خانواده آنها رو پیدا کرده وبه آوا هم خیلی نزدیک هست. مدتیست آوا بخاطر جدایی و مسائلی که با دوست پسرش داره افسردگی گرفته  و سعید هم قصد دلجویی از اون رو داره. آوا مشروب می خوره و سعید او را در حال مستی مورد تجاوز قرار میده و ادامه ماجرا ...
کلا فیلم تلخی بود ... اینجور مسائل کم توی ایران پیش نمیاد اما اکثرا از روی ترس از آبرو ریزی کسی صداش رو درنمیاره. در واقع موضوعش برای من چندان جدید نبود اما موضوعیه که باید روش بیشتر کار بشه و بیننده رو به فکر فرو ببره. فیلم نامه ضعف های زیادی داشت اونطور که قبلا تو نقدها هم خونده بودم اما در کل موضوعش بدک نبود و بعد مدتها دیدن فیلم های صد من یک غاز حداقل به یکبار دیدنش می ارزید بخصوص با بازی های خوب باران کوثری در نقش آوا و فرهاد اصلانی در نقش پدر آوا .  

دوست داشتن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلتنگی!

یهو دلم تنگ شد برای روزهایی که با مامان می رفتیم خرید ... خرید ساده خونه ... شهروند آرژانتین ... خرید رفتن هر از گاهی توی تجریش ... خریدن کالباس و خیارشور و ... خوردن دورهمی ساندویچ و دیدن یه فیلم باحال با جمع خانواده ! دلم تنگ شد برای قدم زدن هامون توی کوچه پس کوچه های دور و بر خونه و تماشا کردن تهران از اونجاها ... یادش بخیر به سمت پاتوق همیشگی راه می افتادیم و نیم ساعتی قدم می زدیم و بعد می ایستادیم به تماشای یک شهر و شلوغ در دل شب ... گاهی هم از سوپری همون دور و بر یه بستنی می خریدیم و می زدیم به بدن ! 

یادش بخیر پیاده روی های طولانی به سمت کلاس زبان ... تاکسی سوار شدن های هر از گاهی ...  باورم نمیشه چطور ناگهان زندگیم عوض شد ... ماههای آخر رو فقط کلاس زبان می رفتم و بس ... گاهی خیلی خسته کننده می شد و دلم می خواست فرار کنم اما باعث شد زبانم خیلی خوب بشه ! واقعا الان دلم می خواد برم سر یه کلاس زبان بشینم ببینم چطوریه بعد مدتها !  تقریبا اکثر معلم های زبانم هم اومدن خارج و ایران نیستن !



سلاممممم

سلاااام .... 


 می دونم که تنبل شدم شدیدا و خیلی وقته که نمی نویسم اما نمی دونم چرا اصلا نوشتنم نمیاد. راستش این چند وقته خیلی گرفتار بودم و فرصت کافی برای استراحت هم نداشتم چه برسه وبلاگ نویسی!

اوضاعم بدک نیست ... کار و بار هم بد نیست . فعلا بزرگترین مشکلم ندونستن زبان سوئدی هست که دارم روش کار می کنم و کم کم ایشالا جواب می ده و زبانم بهتر میشه. یکی از دوستای سوئدیم میگه من فکر می کنم تو قصد موندن دائم تو سوئد رو نداری واسه همینم تصمیم جدی واسه یادگیری زبان نمی گیری!  راستش فعلا که تصمیمم موندنه اما جایی که هیچکی رو توش نداری جز 4 تا دوست خیلی سخته زندگی اونهم در دراز مدت! گاهی فکر می کنم اگه یه بلایی سرم بیاد که جمعم می کنه ؟! قطعا هیچکی خانواده آدم نمیشه !

یکماه دیگه امتحان رانندگی دارم هم عملی هم تئوری و بعدش می خوام ماشین بخرم. البته یه ماشین جمع و جور دست دوم که کارمو راه بندازه فعلا. می خوام دیزل باشه موتورش چون توی مصرف سوخت و هزینش خیلی صرفه جویی میشه. اینجا فولکس واگن گلف دیزل خیلی طرفدار داره و همه می گن اینو بخر که عالیه اما راستش خیلی زشته قیافش بنظر من ... خوشم نیومده ازش. دلم می خواد یه چیزی بخرم که خودمم باهاش حال کنم. رانندگی کردنم اینجا سخته چون کلی قائده و قانون دارن و یه کتاب 300 صفحه ای که باید مو به مو حفظ باشی و فهمیده باشیش تا بتونی امتحان تئوری رو پاس کنی! عملی هم که دیگه نگو ... می گن خیلی سخت می گیرن !


خونمم داره عوض میشه تا چند روز دیگه و درحال اسباب کشی هستم. میم هم خونه خریده و اونم داره جا به جا میشه میره خونه جدیدش! یه سری وسائل برای خونه ام هم باید بخرم. چون تابحال خونه دانشجویی بود و خودش یه سری وسائل اولیه مثل تخت و مبل و ... رو داشت ! خلاصه کارم شده رفتن فروشگاه های مختلف و قیمت گرفتن و برنامه ریزی که چی بخرم و چی نه ! کلی ذوق زده ام که بعد مدتها صاحب یه خونه واقعی می شم و از زندگی دانشجویی خلاص! 


از الان هی با خودم فکر می کنم که یعنی یکسال دیگه همین موقع من چقدر پیشرفت کردم ؟ شاید تا اون موقع تونستم پولامو جمع کنم و یه خونه جمع و جور بخرم ... البته اینطوری که بووش میاد با این اجاره خونه نسبتا بالا و هزینه ی ماشین و سایر خرج ها حالا حالاها باید پولامو جمع کنم.


دلم برای همه دوستای وبلاگ نویسم تنگ شده . به زودی میام به همه سر می زنم 



امروز رفتم شرکت دیدم که دزد اومده و تا جایی که تونسته لپ تاپ ها رو برده از جمله لپ تاپ کاری من رو! حالا چطوری وارد شده خدا می دونه ! خلاصه امروز بی کار موندم تو شرکت و کلا یه وضعی بود ! لجم می گیره از اینکه یه سری کدهام توش بود حالا باید دوباره بنویسمشون !