شیرینی زندگی در غربت

کسی رو نداری جز دوستایی که همه موقتی هستن و دیر یا زود می رن ، خونه به دوشی و معلوم نیست دو ماه دیگه تو کدوم شهر و کجا باشی ، چیزی به اتمام ویزای دانشجوییت نمونده و دوست نداری مجبور بشی برگردی و باید زودتر کار پیدا کنی و هزاران مشکل دیگه که اینا فقط گوشه ای ازشون بود اما هیچ کدوم اینا از شیرینی زندگی تو غربت کم نمی کنه... 

هر لحظه که می گذره خدا رو بیشتر شکر می کنم که این امکان و بهم داد که بیام اینجا . توی این دو سال شاید سختی کشیدم اما هیچ وقت پشیمون نشدم . عاشق زندگی تو این سرزمینم ... شونه هام به قدر کافی برای کشیدن بار مشکلاتی که دارم قوی هست

توی  سرزمینی هستم که هر چند مردم سردی داره اما بجاش خیلی هم گرم و دوست داشتنی اند ، ساده اند و صمیمی ، مردمی که از زندگیشون نهایت استفاده و لذت رو می برند. مردمی که درک نمی کنند یه آدم چرا باید حرص بزنه برای پول ، چرا باید بیشتر از یه خونه بخواد ، چرا باید پول جمع کنه ... چرا باید لباس های عجیب و غریب و مثلا مارکدار بپوشه  ؟ پز دادن اینجا مغهمومی نداره ! همه مثل همند و اینا چیزاییه که من واقعا ازش لذت می برم 

یاد جامعه بیماری می افتم که توش زندگی می کردم ، یاد دخترها و پسرهایی که خودشونو می کشتن تا لباس مارکدار بپوشن ، ماشین های مدل بالا داشته باشن و ...


اونوقت به این نتیجه می رسم که هیچ وقت دیگه دوست ندارم برگردم ! من عاشق این سرزمینم