شوهر خیانتکار

دخترک نوزده سالشه و توی یه خانواده ی مذهبی با محدودیت های فراوون بزرگ شده . یکسالی هست که ازدواج کرده . ازدواجش کاملا سنتی و با تایید خانواده بوده و پیش خانواده شوهر زندگی می کنه اونم تو یه شهر دیگه دور از خانواده . چند وقت پیش شوهر بیست و دو سالش کم کم زمزمه ازدواج دوم رو سر داده . بهش گفته من چه گناهی کردم که باید تا آخر عمر به پای تو که دوستت ندارم بسوزم ؟ منم جوونم حق زندگی دارم ، کلی آرزو دارم ! حالا هم بدون هیچ خجالت یا ملاحظه ای جلوی این خانوم زنگ می زنه به دوست دخترش (که یک خانم مطلقه هست) باهاش حرف می زنه و گفته می خوام طلاقت بدم و اونو بگیرم ! دخترک هم بهش گفته هر کار دوست داری بکن! خانواده شوهر می گن تحمل کن درست می شه و حتی یه جورایی جلوی ارتباطتشو با خانوادش گرفتن و کنترلش می کنن که زنگ نزنه و چیزی نگه. خودش هم می ترسه به خانوادش بگه و دست رو دست گذاشته منتظره ببینه چی پیش میاد ! مرتب هم از دوست و آشنا کمک می خواد ولی به حرف هیچکی هم گوش نمیده و مدام کار خودش رو می کنه . به شدت منفعله و اجازه داده خانواده شوهر واسش تصمیم بگیرن که چیکار باید بکنه و چیکار نکنه و واقعا همه رو کلافه و عصبی کرده . خوب دختر خوب وقتی خودت به خودت کمک نمی کنی چطور انتظار داری بقیه کمکت کنن ؟ نکنه منتظری معجزه بشه ؟   


شما فکر می کنین چه سرنوشتی در انتظار همچین کسیه ؟ 

تو رو خدا منفعل نباشین ، اختیار زندگیتونو بدست دیگران ندین و منتظر نمونین براتون تصمیم گیری بشه ! 

من برای این دخترک نگرانم و دعا می کنم که آخر عاقبت بخیر بشه .