سریال زمانه

داشتم یه تیکه از قسمت اول سریال زمانه رو که اینهمه تعریفشو می کنن می دیدم ،  تو همون 4 دقیقه اول فیلم باباهه به دختره می گه چشم خانم دکتر ... دختره هم می گه مرسی جناب مهندس !  باور می کنین من اینجا حتی یکبار از دهن این سویدی ها نشنیدم به همدیگه از این القاب پاس بدن . انقده بدم میاد از این کار ! آخه بابا چرا انقده همدیگه رو دکتر مهندس خطاب می کنیم ؟ مگه خدای نکرده کمبود شخصیت داریم آخه ؟ از بقال سر کوچه که اصلا آدمو نمی شناسه همینجور دکتر مهندس می بنده به آدم تا ... واقعا باعث تاسفه !  فیلم ها هم بجای اینکه فرهنگ سازی کنن اینجوری ...! واسه همینم ملت با هر زد و بندی شده می رن مدرک جعل می کنن و دروغ می گن چون برامون ارزشه . اینجا راننده و آشپز و غیره هم به اندازه دکتر و مهندس عزت و احترام دارند !  تازه حقوقشون هم متناسبه چون از همه مالیات کم میشه و پس اگه یه دکتری در آمد بیشتری داره باید مالیات بیشتری هم بده . 

من از اون بازیگری که نقش باباهه رو بازی می کنه همیشه خوشم میومد ! اما نمی دونم چرا تو این فیلمه زیاد به دلم ننشست ، کلا بازیا زیاد جالب نبود !

 مسخره ترین سکانس قسمت اول همون جاییه که مسواک می زنن زن و مرده و دارن مثلا حرف می زنن با هم! آخه مگه مجبورن همچین سکانسی رو بگیرن ؟ کی آخه موقع مسواک زدنم روسری سرشه ؟  راستی بنظرم مانتوهایی که تو فیلم می پوشن بعضی ها چقدر دراز شده ! 

راستی اگه سریاله رو می بینین ممنون می شم نظرتونو دربارش بهم بگین . اصلا ارزش دیدن داره بنظرتون ؟ سریاله بنظر من آبدوخیاری میاد و اصلا حال نمی کنم وقتمو بگذارم پاش ! بنظر میاد فیلم نامه ضعیفی داشته باشه متاسفانه !  آرزو به دلمون موند دو تا فیلم درست حسابی ایرانی ببینیما ! آخه من دلم تنگ می شه می رم سراغ فیلم ایرانی حداقل خیابونا رو یه نگاه کنم و یاد اونجا بیافتم !

***

برام دعا کنین این هفته یه مصاحبه خیلی خفن تخصصی دارم با یه شرکت کله گنده برنامه نویسی گیم ! هر چند می دونم مصاحبه هه خیلی خیلی سنگینه و زیاد امیدوار نیستم اما باز چاره ای جز امیدواری ندارم شاید معجزه شه یهو 

***

آقا در جریان gangnam style بودین ؟ حالا یه چیزی جدیدا اومده بنام harlem shake بزنین تو ی و ت ی و ب خیلی باهاله ... وسط اخبار و بازی و تو اداره ملت یهو آهنگه harlem shake می زارن پامیشن قر میدن . 

ولنتاین !


ولنتاین همتون مبارک ، همراه یک بغل گل رز و یک دنیا آرزوی شاد باش 




ادامه مطلب ...

آقای ح کاش تغییر نمی کردی

 دوستی داشتم  که بچه ی جنوب تهران بود بنام آقای ح ! وضع مالی خوبی نداشت اما در عوض خیلی بچه ی بامرامی و  بی شیله پیله ای بود . وقتی می دیدمش کلی انرژی مثبت سرازیر می شد به قلبم ... انقدر که این بشر خوش قلب و ساده و صمیمی بود! 

مدتها همدیگرو می شناختیم حدودا ۵-۶ سال و دورادور گاهی خبر همدیگرو می گرفتیم . خیلی هم کم پیش می اومد که با هم می رفتیم انقلاب و کتاب می خریدیم . یادش بخیر عجب دورانی بود ! مزه اون انقلاب رفتنها و گشتن تو دونه دونه ی کتاب فروشی ها هنوز زیر دندونمه !

برام ارزش داشت چون دوست خوبی بود ... چون دوست های خوب ارزش حفظ شدن دارن ! گاهی ساعتها باهم حرف می زدیم . تو راه پذیرش گرفتن کلی راهنماییم کرد و بهم جهت داد و سر آخر من آمدنی شدم ...

روزهای آخر بود که یه روز زنگ زد و گفت بیا فقط دوست نباشیم . بیا و قول بده منتظرم بمونی ! هیچ وقت نفهمیدم چرا ! چرا بعد چندین سال !  دوستیش برام خیلی ارزش داشت اما اون مصمم بود که دوستیمونو از اون حالت خارج کنه ، اونم اونطور ناگهانی درست وقت رفتن من از ایران . ترسیدم ... ،  ترسیدم که از دستش بدم پس قبول کردم در حالیکه قلبا مثل یه برادر دوستش داشتم و برام ارزشش از دوست پسر خیلی بالاتر بود . 


اومدم سوئد ، کیلومترها از هم فاصله داشتیم و ماه ها خبری از هم نداشتیم ... کم کم همه ی قول و قرارها فراموشم شد ، رفتم دنبال زندگی خودم با م و ناخودآگاه ارتباطمون با هم قطع شد. آقای ح منو مقصر و خطاکار می دونه که به قولم وفا نکردم . منم قبول دارم که اصلا از اول اشتباه کردم که بهش قول دادم ! در واقع اون با پیشنهاد احمقانش و منم با قبول پیشنهادش گور این رابطه رو کندیم ! 

هنوز هم بیاد قدیم دورادور ازش خبر می گیرم . میرم وبلاگشو می خونم بدون اینکه نشونی از خودم باقی بگذارم! همینکه حس کنم هست حالا هر چند گاهی ناراحت و دلگیر از دنیا برام کافیه . 

لا به لای نوشته هاش دنبال دوست قدیمیم می گردم ، دوستی که برام مثل یه برادر بود ، اما متاسفانه هیچ اثری از اون پسرک پاک و بی شیله پیله نمونده ! اون آدم عوض شده و این خیلی آزار دهنده است . فشار مشکلات اونو تبدیل به یه آدم دیگه کرده . یه آدمی که عقده ی خیلی چیزا رو دلش مونده و لنگ چند تومن پوله که بتونه از ایران بزنه بیرون . یه آدمی که به من و امثال من فحش میده . چرا ؟ چون خانوادم داشتن و تونستم بیام خارج اما اون نداره .


چند روز پیش دنبال کار و ... می گشتم دو تا پوزیشن phd که به رشته ی اون می خورد دیدم و براش ایمیل کردم بدون هیچ توضیح و احوالپرسی اضافی . در واقع مصمم بودم که دیگه باهاش هیچ ارتباطی نداشته باشم اما گفتم حداقل با فرستادن اون ایمیل حسن نیتمو بهش نشون بدم .


یه جورایی هم خوشحالم هم ناراحت ، ناراحتم که دوست عزیزمو از دست دادم و خوشحالم که بلخره این روی آقای ح رو هم دیدم ، آدمی که برام مظهر خیلی چیزا بود و بهش کلی ایمان داشتم. همون بهتر که همه چی خراب شد و هیچ رابطه ای بین ما نموند تا برای هزارمین بار بفهمم از آدما برای خودم بت نسازم !


علیرغم تمام حرفهای بیخودی که پشت سرم می زده و می زنه من آرزو می کنم مشکلاتش حل بشه . امیدوارم این کینه ها و عقده ها از دلش پاک بشه و دوباره بشه همون آدم ساده و بی ریای قبلی ... حیفه واقعا که جبر روزگار و مشکلات آدمی به اون نازنینی رو اینقدر عوض کنه ... حیفه !


آهنگ life will go on کریس آیزاک رو گوش دادین ؟!  از اینجا می تونین دانلودش کنین . 

من که دوستش دارم 


با تشکر از سوری جون که لینک دانلودشو برام گذاشت 


ای بابا

دیروز خبر دار شدم که مادر بزرگم فوت کرد . شوک بزرگی نبود چون همه تقریبا آمادگی داشتن. ناراحت شدم برای بابام که غصه می خوره ، هر چند مادر بزرگم حدود ۸۰ سال عمر کرده بود و دیگه این اواخر چیز زیادی هم از اطرافش نمی فهمید و بابام چند بار بهم گفته بود که دیگه عمرشو کرده و ما هم راضی تریم که ضجر بیشتری نکشه . این اواخر پرستارش هم گذاشت و رفت و گفت من از پس این برنمیام و  هر روز یکی از عمو ها و عمه هام می رفتن شب پیشش می موندن چون نمی شد تنها باشه.

من وابستگی زیادی بهش نداشتم ، شاید سالی یه بار می دیدمش و الانم ۳ سالی میشه که ندیدمش (از وقتی اومدم سوئد!) . راستش یکمی عذاب وجدان گرفتم که چرا ۳ ساله ندیدمش . بابا یه ۴-۵ ماه پیش که حالش بهتر بود چند بار بهم گفت که زنگ بزن حالشو بپرس اما من فراموشم شد ! در حالیکه حداقل هفته ای یکبار به مامان مامانم زنگ می زنم و جونم براش در می ره . 


امروز مامان مامانم داشت می گفت ما هم پیریم و هر لحظه ممکنه کله پا بشیم  گفتم نخیر، این حرفا چیه می زنی ؟‌شما دوتا ماشالا سالمی و سلامتین . اون طفلک مریض بود همیشه دو تا کیسه بزرگ قرص دنبالش بود و عاشق دکتر رفتن و قرص گرفتن بود!  بابای مامانم ۸۷ سالشه ماشالا ! انقدرم سر حاله که نگو (بزنم به تخته !) . پامیشه تنهایی میره شهرستان که باغ داره و یه ۶ ماهی از سالو اونجا بیل میزنه و درخت می کاره و هر دفعه که میاد یه ۱۰۰ کیلو بار با خود میاره!  انار ، انگور ، پسته ، زردآلو ، انجیر ، آلو و  خلاصه میوه هایی که فصلشونه ! 


اونا رو خیلی دوست دارم . خدای نکرده طوریشون بشه من دق می کنم اینجا ! الان انقدر دلم هواشونو کرده .... خدایا میشه برم ایران فقط یه ماه بست بشینم تو خونه مامان بزرگم اینا براش حرف بزنم ، اونم برام از قدیما بگه ، از موقع هایی که تهران آب انبار داشته ... از شیطونی های بچگیاش ... برام غذاهای خوشمزه درست کنه و من یکبار دیگه طعم فسنجون معرکشو بچشم . وقتی از خواب ظهر بیدار شدیم بشینیم و باهم عصرونه و چایی بخوریم و گل بگیم گل بشنویم ...

وای خدا یعنی میشه ؟ 

خدایا شکرت !

دوستی دارم که خیرا یه دوره کارآموزی پذیرش گرفت و رفت آلمان بلکه بتونه اونجا راحت تر کار پیدا کنه . برام تعریف می کرد که توی شرکتی که کار می کنه گفته من سوئد بودم و اونها فکر می کنن سالهاست سوئد زندگی کرده در حالیکه این بنده خدا فقط ۲ سال اینجا بوده . یه ایرانی دیگه هم اونجا کار می کنه که گفته من از ایران اومدم . ظاهرا رفتار همکارا با اون فقط در حد سلام و یه لبخنده در حالیکه با این دوست من خیلی صمیمی هستند . با هم بیرون می رن و مرتب خونه همدیگه هستند و ... !


مدتهاست که شدیدا علاقمند شدم interaction design بخونم . متاسفانه این رشته تو ایران نیست (اگه اشتباه نکنم ) و اگر هم بود با اون کنکور کمر شکن معلوم نبود قبول بشه آدم اصلا ! خلاصه رفتم بررسی کردم دیدم پذیرش مسترش خیلی سخته ! کلی نمونه کار و مصاحبه و ... داره ! نا امید شدم و کلی به سیستم دانشگاه های ایران و اینکه ما رو بی سواد بار آوردن فحش دادم تو دلم ! باز پیش خودم گفتم خدا این انصافه ؟! چرا آخه دانشگاه های ما اینطوریه ؟ در واقع اسمش دانشگاهه اما من یکی که هیچی توش یادنگرفتم . خلاصه شروع کردم به گله گذاری ... بعد یاد یه آدمی افتادم که دوستم ماجراشو برام تعریف کرده بود . دختری از یه خانواده روستایی با فرهنگ خیلی خیلی پایین ... پدر و مادری که اصلا درک و شعور ندارن و دخترک رو روانی می کنن با کارهاشون . یعنی مخ آدم سوت می کشه ها از شنیدن سرگذشت این دختر . بخودم گفت آیدا خجالت نمی کشی ؟ حیا نمی کنی ؟ هر چی نباشه تو یه خانواده آروم و خوب بزرگ شده . کسی نبوده که بهت زور بگه . کسی هر روز کتکت نمی زده . بابات معتاد نبوده ، مامانت درک و شعور داشته و تمام تلاششو برای خوشبختی تو کرده ! اونوقت تو نشستی از چی می نالی ؟‌


گاهی فکر می کنم چرا تو ایران بدنیا اومدم ؟ چرا مثلا فرانسه بدنیا نیومدم ؟ یا سوئیس ؟ بعد بخودم می گم آیدا هر جایی که بدنیا می اومدی ممکن بود هزار مشکل و مسئله داشته باشی . باید خدا رو شکر کنی که حداقل خانواده خوبی داری . پدر و مادری که برات هزار جور زحمت کشیدن 


خدایا شکرت