توی شرکتم و ساعت حدود 9:30 هست و همه رفتن فیکا ! اینجا معمولا ساعت 9:30 یعنی قبل ناهار و 2:30 بعد ناهار فیکا داریم. یادتون هست که چی بود ؟ گفتم تا فرصت هست بیام یه چند خطی اینجا بنویسم و برم سر کارم . واقعا شرمندم که وقت نشد بهتون سر بزنم آخه تا الان اینترنت خونم رو فرصت نشده بود وصل کنم اما از امروز دیگه درست شده و فقط باید یه روتر وایرلس بخرم.

این روزها میم خیلی کمکم کرد و واقعا بدون این اسباب کشی خیلی خیلی سخت می شد. پریشب ازش خواستم که اگه ممکنه ماشین دوستشو قرض کنه که یه سری وسائلی که خونه اون بود و باید می بردیم خونه ی من ببریم. ماشین دوستشو گرفت و پریشب کارهامونو انجام دادیم و ماشینو تحویل صاحبش دادیم . صبح که میم رفته بود سر کار دوستش سویچ ماشین رو میده به میم و میگه که ماشینو بد پارک کردی برو درست کن . میم هم حوالی 9:30 تو تایم فیکا میره با دوچرخه سراغ ماشین (خونه ی دوستش با شرکتشون یه 10 دقیقه فاصله داره) اما وقتی می رسه به ماشین هر چی می گرده کلیدو پیدا نمی کنه. کلا میم تمام روز دنبال کلید می گرده اما پیدا نمیشه . خودش هم یادش نیست که اصلا کلیدو کجا گذاشته و خلاصه گیج شده. 100 بار طفلک کل راه شرکت تا دم ماشین دوستش رو رفت و یکبار هم من دیشب رفتم اما  خلاصه حالا باید یه 3000 کرونی بده تا دوستش کلید جدید بگیره . خیلی زور داره نه ؟ دلم براش می سوزه و احساس گناه می کنم چون تقصیر من بود که اصرار کردم ماشین مردم رو بگیره . دارم فکر می کنم بهتره نصف هزینه کلید جدید رو بدم تا کمتر احساس گناه کنم.


پ ن : ظهر به اصرار همکارا نهار متداول سوئدی خوردم که پن کیک با خامه و مربا هست در کنار سوپ . هنوز نفهمیدم که این چجور نهاری هست ! پن کیک برای من فقط صبحانه حساب می شه نه ناهار و کلا باهاش حال نکردم و خیلی هم احساس بدی داشتم از خوردن اینهمه خامه و چربی !

جابجایی

از خستگی دارم می میرم ! من و میم همزمان خونه هامونو عوض کردیم و هر دو رفتیم خونه های جدید . البته اون خونه خریده و مال من اجاره هست . من به کلی وسیله جدید هم احتیاج داشتم از جمله تخت و کاناپه و ... متاسفانه خونم آسانسور هم نداره و طبقه سومه و هر چی می خرم رو باید سه طبقه بکشم ببرم بالا. جنازم دیگه الان از شدت خستگی . سه روزه از صبح زود تا شب دارم می دوم دنبال کارهای خونه . 

میم این روزها خیلی خوب بود ... خیلی خوب ، انقدر خوب که گاهی احساس شرمندگی می کردم از بدی خودم.

خودت خوشبختی رو پیدا کن!

هیچ وقت تسلیم نشو. خیلی چیزها رو در درونت داری و نجیب ترینشون، احساس خوشبختیه. فقط منتظر مردی نباش که باهات کنار بیاد. این اشتباهیه که خیلی از زنها دچارش میشن. تو خودت خوشبختی رو پیدا کن!


مرگ خوش
آلبر کامو

هم خونه ی روانی !

یه همخونه بد می تونه روان آدم رو بهم بریزه ! از ساعت ۵:۳۰ که اومدم خونه هم خونم داره با خواهرش و حالا هم با مادرش حرف می زنه و کماکان این سیر ادامه داره و منم مجبورم بشنوم ! الانم ساعت ۱۰ هست خودتون حساب کنین چند ساعت شده تا حالا ! هیچ علائمی هم مبنی بر پایان مکالمه نیست ! لجم گرفته شیطونه می گه پاشم بگم آخه الاغ من خسته کوفته از سر کار اومدم که استراحت کنم نیومدم که دری وری های تو رو گوش بدم که . هی به خودم می گم آیدا تا جمعه صبر کن ! فقط تا جمعه بعد خونتو عوض می کنی و خلاص می شی ، دعوا درست نکن ...


حدس بزنین این همخونه بد چه کسی می تونه باشه ؟!


یادی از گذشته ...

امروز یاد روزهایی افتادم که از سر گذروندم . یاد آمدنم به سوئد ، یاد زندگی کنار یک همخونه به تمام معنی عوضی ، یاد شهر کوچیکی که توش زندگی می کردم و درس می خوندم ... یاد تز گرفتنم و جابجاییم به یه شهر بزرگتر و ... یاد اومدنم به این شهری که الان توش هستم و چند ماه زندگی سخت و پر استرس در جستجوی کار ...

از اول کار که قصد کردم از ایران خارج بشم و سرنوشت رو در جایی دیگه ای غیر ایران توی دستای خودم بگیرم می دونستم که قدم در راه سختی می گذارم . راهی که بهت خیلی چیزها می ده مثل آزادی ، امنیت و ... ولی در کنارش تو رو از خیلی چیزها هم محروم می کنه مثل در کنار خانوادت بودن. خیلی ها نمی تونن تحمل کنن این وضع رو و برمی گردن ایران اما من جزو دسته ای بودم که از اول خیلی خوب تونستم خودمو با محیط تطبیق بدم و از زندگیم لذت ببرم و قدر تک تک لحظاتی رو که دارم بدونم.

حالا هم یه دوره دیگه از زندگیم داره تموم میشه . دوره دانشجو بودن و با شرایط سخت دانشجویی زندگی کردن ... از یک طرف خوشحالم و از یک طرف دلم برای لحظاتی که داشتم هر چند سخت از همین الان تنگ میشه.

فکر می کنم تنها کار درستی که تو زندگیم انجام دادم که باعث شده سرنوشتم عوض بشه همین خارج اومدن و درس خوندنم بوده ! خارج اومدن با روحیه و تیپ من خیلی سازگار بود و باعث شد اینجا خیلی خیلی بیشتر از زمانی که ایران بودم از زندگیم لذت ببرم و توی تک تک لحظات خدا رو بخاطر شرایطی که دارم شکر کنم. خارج اومدن باعث شد قابلیت ها و ظرفیت هام بالاتر بره و روی پای خودم بایستم خودمو بهتر بشناسم ... 

حالا که به این مرحله رسیدم صدها پله ی طی نشده ی دیگه هست که دوست دارم و مصمم که بهشون برسم . می دونین آدم هیچ وقت از چیزی که داره راضی نیست و همیشه بیشتر و بیشتر می خواد . منم گرچه الان شاید به آرزوی چند سال پیشم رسیدم اما متوقف نمی شم و برای رسیدن به بقیه خواسته هام و آرزوهام به تلاشم ادامه می دم.