چش چرونی

دیروز یکی از دوستای کلاس زبانمو با دوست پسرش دیدم . دختره آلمانیه و پسره ... وای خدای من به محض دیدنش مغزم هنگ کرد . واقعا هات بود . از اون تیپ هایی که من واقعا می پسندم . سریع به خودم اومدم و گفتم چشاتو درویش کن .. در واقع یاد ایران افتادم . یاد مردها که با نگاهشون می خواستن درسته قورتت بدن و من چقدر متنفر بودم از نگاه هاشون . گاهی دلم می خواست چشماشونو از کاسه در بیارم . واقعا احساس می کردم به حریم خصوصی ام تجاوز شده !

تازه من خیلی ساده آرایش می کردم و لباس می پوشیدم . اما بازم ... 


 واقعا چرا چش بعضیا به قول مامانم دله هست ؟ چرا لذت می برن از دید زدن ؟ چرا مردهای ایرانی هیزن ؟ باور کنید حتی اینجا با اینکه کیلومترها از ایران فاصله دارم باز هم وقتی پسر ایرانی می بینم احساس امنیت نمی کنم و حواسم کاملا هست چی می پوشم . 


این کاریکاتوره مصداق بارزشه !


hard candy

فیلم hard candy یه فیم خاص و شاید بشه گفت عجیبه که من بر حسب تصادف دیدمش و خیلی وقته می خوام دربارش چند خطی بنویسم . قصه ی فیلم درباره دختر بچه ی 14 ساله هست بنام هیلی که  از طریق چت با عکاس سی و دو ساله‌ای به نام «جف» آشنا می‌شود و در یک کافی شاپ با هم قرار ملاقات می‌گذارند و ...  (لو نمی دم فیلمو بیشتر)

این فیلم یه جورایی معمایی هست و آدم واقعا دوست داره بدونه که حق با کیه و همین یه هیجان خاصی داره .

فیلم یه درام روانشناختیه درباره پدوفیلیا ، یه بیماریه روانی که در اون فرد تمایل به برقراری رابطه با کودکان داره . من از فیلم انتظار یه فیلم horror و پر از خشونت کلیشه ای رو داشتم اما فیلم خیلی خشنی نبود (از نظر من). باید اضافه کنم که این فیلم نه کارگردان خیلی معروفی داره نه فیلم نامه نویس مشهوری . بازی اِلن پیج در نقش هیلی تو این فیلم بی نقصه ، کم کم داره از این بازیگر خوشم میاد. کمتر فیلمی دیده بودم که با حضور تنها دوبازیگر بتونه تا این حد جذابیت داشته باشه و تقریبا در تمام سکانس های این فیلم تنها جف و هیلی رو می بینیم !



در کل بنظرم مناسب کسایی که دوست دارن یه فیلم غیر کلیشه ای ببینن و هیجانو دوست دارن . اینم اضافه کنم که من عاشق  اِلن پیج  شدم ، هم قیافه بانمکی داره و هم بازیگر خوبیه .

پ ن : شنیدم فیلم آینه های روبرو قشنگه دوست دارم ببینمش 


وای بر من !

چقدر دردناکه وقتی نزدیک ترین عضو خانوادت درکت نمی کنه ! این روزا حس و جال خوبی ندارم . چهار کلمه صحبت با مامان باعث شد برگردم به گذشته ها ... به روزهای تلخ ... بیست و چند سال مطابق میلش زندگی کردم ، حالا که اومدم اینجا هم ول کن نیست . گاهی واقعا نمی فهممش . جالبه که تهدید هم می کنه ، تهدید توخالی ... می گه برات دیگه پول نمی فرستم ! من هیچی نگفتم ... نه اینکه برام مهم باشه که پول بفرسته یا نه چون به زودی دیگه اصلا نیازی بهش نیست و خودم ایشالا مشغول کار می شم اما ... 

مامانم این روزا گیر ازدواج کردن منه ! مامان مهندس بنده بعد ۵۰ سال سن رفته پیش فالگیر ! جالبه که تا وقتی ایران بودم خودش اصلا به این چیزا اعتقاد نداشت و حرفشم کسی می زد اصلا تحویل نمی گرفت . خلاصه رفته واسه تفریح پیش فالگیر ، فالگیره بهش گفته دخترت به زودی ازدواج می کنه ! اون لحظه که اینو گفت تو دلم بهش خندیدم ، گفتم تو چقدر دلت می خواسته اینو از فالگیر بشنوی که اونم بهت گفته ! این فالگیرا روانشناسن یه جورایی انگار . اگه چیزیو که می خوای بشنوی بهت نگن که پول بهشون نمی دن  و کار و بارشون سکه نمی شه . منم نامردی نکردم بهش گفتم جمع کن این بساطو من اهل ازدواج نیستم فعلا . دارم با مجردیم حال می کنم و هیچ لزومی هم نمی بینم ازدواج کنم . اتفاقا چند تا پیشنهاد هم شده بود که اصلا جوابم ندادم !‌ من آدمی نیستم که بتونم برم زیر سلطه مرد ایرانی اونم بعد از اینکه اینهمه آزادی اینجا دیدم . دارم از زندگیم و آزادیم لذت می برم . دارم اونطور زندگی می کنم که همیشه می خواستم . مگه چقدر عمر می کنم که بخوام مطابق میل مامانم زندگی کنم .


مامانم مثلا مهندسه ، مثلا سالها دانشگاه رفته و درس خونده اما رسما تو ۱۰۰ سال پیش زندگی میکنه . یه سری حرفا و کارایی که می زنه واقعا منو شکه می کنه و باورم نمیشه این مامانه منه . مامانم همیشه تو نظرم کلی عاقل می یومد ....


می خوام آزاد باشم ... زندگی آزادی داشته باشم ... شوهر هم نمی خوام ... من دارم تو سوئد زندگی می کنم و می خوام مطابق رسم و رسومات اینا زندگی کنم ... حس می کنم از فرهنگ ایرانیا متنفرم ... تنم از خیلی چیزایی که تو ایران دیدم و می دونم زن ها حالا حالا باید تحمل کنن می لرزه ... شاید خیلی ها فکر کنن من چقدر خودباخته هستم که این حرفها رو می زنم اما من حالا که ایران نیستم و آزادی ها و فرهنگ و آداب و رسوم سوئدی ها رو دیدم تازه دارم درک می کنم که ما چقدر عقبیم چون یه جورایی از بیرون دارم به اون جامعه نگاه می کنم ... تو خیلی چیزا ... 


این روزها واسه همین دلم خیلی گرفته ... وقتی مادر آدم طرز فکرش کیلومترها باهات فاصله داره از بقیه چه انتظاری میشه داشت ؟‌ 

کلا تو حال خوبی این پست رو ننوشتم یاد حرفای مامانم می افتم و اعصابم داغون میشه 


از خورخه لوئیس بورخس

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم هستی
که خیلی می‌ارزی 

و می‌آموزی و می‌آموزی
با هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی... 


خورخه لوئیس بورخس

کریسمس و ارتباطش با ما ایرانیها !

یه عده از ایرانیهای مسلمون (خارج از ایران اکثرا)  کریسمس رو خیلی سفت و سخت تر از مسیحیا جشن می گیرن ... !  اونهایی که بچه دارن می گن که بچه مدرسه می ره و بین یه عالمه بچه های خارجی هست ، طبیعتا وقتی می بینه بقیه بچه ها کریسمس دارن و کادو می گیرن دلش می خواد ما هم کریسمس رو جشن می گیریم تا کمبودی حس نکنه.



 

ادامه مطلب ...