چشمهایم را می بندم و چهره نازنین و مهربانت را با آن چشمهای خاکستری رنگ تصویر می کنم . می دانی که چقدر دلتنگت هستم ؟ کاش زمانه انقدر بی رحم نبود که مجبور شوم از خانه و کاشانه ام دور شوم و سال تا سال نبینمت .
می ترسم... می ترسم نکند یک وقت بروی و تنهایم بگذاری مادربزرگ ... هر کس می خواد برود، برود فقط تو نرو !
این روزها فقط انتظار می کشم ... انتظار اینکه ببینمت !
پس کی می رسد آن روزی که پیش تو باشم بی هیچ دغدغه و دلمشغولی مثل قدیم ها و تو چایی دم کنی و از توی قوری قدیمی گل قرمزت برایم چایی بریزی ؟
مادربزرگ دلم برای خنده هایت هم تنگ شده . یادت می آید ؟ می خندیدی و با هر خنده کل هیکلت به لرزه در می آمد و ما بچه ها از تکان خوردن هیکل تو بیشتر از تمام جک های عالم خنده مان می گرفت؟
یادت می آید با پشتی های محبوبت سرسره درست می کردیم و سر می خوردیم و تو هیچ نمی گفتی ؟ یاد بازی کردنهایمان می افتم که چقدر پرسر و صدا بود و تو تا وقتی کارمان به دعوا نمی کشید دخالتی نمی کردی ، واقعا عجب سیستم تربیتی داشتی مادربزرگ ... نه مثل حالا که بچه تا می آید نفس بکشد صدنفر دعوایش می کنند!
دو سال است که ندیدمت و فقط هر از گاهی دلم را به شنیدن صدایت خوش کرده ام ! کی این دوری لعنتی تمام می شود ؟ خواهرت هم رفت و من نتوانستم بیایم و کنارت باشم . نتوانستم بیایم و بگویم تا مرا داری غصه هیچ چیز را نخور ... کاش این دوری تمام شود مادربزرگ
امروز یکی از دوستان بسیار صمیمی دوران لیسانس عکس جدیدی تو ف ی س ب و ک گذاشت که واقعا من یکی رو شکه کرد ! ابروهای خوشگلشو زده بود ناقص کرده بود و گربه ای ورداشته بود چرا ؟ چون مده و به هر قیمتی که شده حتی اگه بهمون نیاد و زشت هم بشیم باید با مد پیش بریم وگرنه آسمون به زمین میاد و از بقیه دخترهایی که عکس های خفن تو ف ی س ب و ک می گذارن عقب می افتیم!
محیط زندگی دور و بر من تو ایران اینطوری بود . دخترها حاضر بودن هر کاری بکنن اما طبق مد پیش برن و از بقیه عقب نمونن ! آرایش ها هم که نگو ! انگار که داری هنرپیشه های هالیوود رو نگاه می کنی . هر مدی که تو م ا ه و ا ر ه و اینترنت و ... می دیدن سریعا رو خودشون پیاده می کردن و تازه کاش خوشگل تر می شدن ! یکی هم نبود اون وسط بگه بابا اینا هنرپیشه هستن ، کارشون اینه، اگه زیبا هم هستن احتمالا هزاد جور عمل کردن و قرار نیست ما همه مثل اونا بشیم .
تو خیابونی که به خونمون منتهی می شد پر بود از دختر پسرهایی که می اومدن که فقط دور دور کنن و ماشین ها و قیافه هاشونو بهم نشون بدن. از عجیب غریب بودن قیافه ها هر چی بگم کم گفتم! سایه های آنچنانی که آدم تو عروسی هم نمی زنه ، پوست های برنزه ی مصنوعی، موهای زرد و لنزهای آبی خیلی خیلی روشن که طرف رو مثل جن می کرد و اصلا تو چشمهای ما ایرانی ها که مشکی هستیم جذابیتی نداره. تازه عمل هایی می کردن بماند.
وقتی همچین افرادی دور و برت هستن و تو ساده می پوشی همه به یه دیدی نگات می کنن! یادمه یکبار یکی از همکلاسی های دانشگاه بهم گفت بهت نمی خوره بچه ی فلان جا باشی. چرا ؟ چون خیلی ساده می گشتم .
از این جو چشم و هم چشمی متنفرم. از تظاهر کردن به چیزی که نیستم خیلی بدم میاد! همینه که یکی از اقوام دور وقتی بعد 30 سال زندگی تو امریکا اومد ایران گفت دخترهای ایرانی فرق دکون سبزی فروشی رو با عروسی نمی فهمن و به یه اندازه آرایش می کنن. آدمی که چیزی از درون نداره سعی می کنه با رنگ و روغن اعتماد بنفسشو بیشتر کنه ! یکی از دلایلشم شاید برگرده به محدودیت هایی که دخترها باهاش مواجه هستن. مخالف آرایش نیستم ها اما بنظرم هر آرایشی جایی داره و متاسفانه بعضی دخترهای ایرانی اصلا اینو نمی فهمن همین باعث شده کشور ما سومین مصرف کننده لوازم آرایش در خاورمیانه و هفتمین وارد کننده لوازم آرایشی در جهان بشه!
احساس می کنم کیلومترها از همه دوستای ایرانم فاصله دارم .مطمئنم اگه بیام ایران ملت فکر می کنن از پشت کوه اومدم ! والا بخدا ! اینجا اصلا آرایش های اونطوری نمی بینی . چی بشه طرف یه رژ قرمز بزنه و بره بیرون. آرایش هم که می کنن انقدر ملایمه که اصلا نمی بینی . لباس هایی هم که می پوشن خیلی ساده و معمولی هست. اگه لباس مارک دار هم می پوشن امکان خریدش برای همه هست و قیمتها به نسبت درآمدی که مردم دارن متعادله و یه عده نمیان با پوشیدن لباس مارک دار یا ماشین مدل بالا به بقیه پز بدن !
خوشحالم که اینجا چیزهایی پوچی که تو ایران ارزشه انقدرها اهمیت نداره ...
یادمه از بچگی هر وقت من یا داداشم یه گندی می زدیم فورا بابا به مامان می گفت : بیا تحویل بگیر ببین بچه ات چه شاهکاری تحویل داده !
چرا بچه های خوب همیشه مال باباهاس ، بچه های بد مال مامانا ؟!
در واقع عشق پدرها به نوعی مشروطه و عشق مادرها بی قید و شرط
پ ن : قالب وبلاگمو عوض کردم که یکم تنوع ایجاد شه . نظرتون چیه ؟
رفته بودم یه سفر کوتاه با م پیش برادر و زن برادرش . با اصرار م رفتیم یه رستوران تایلندی که سوشی هم داشت و برای اولین بار تو عمرم سوشی خوردم و خیلی خوشم اومد ! البته غذاهاش در مقابل خیلی از رستورانهای تایلندی واقعا با کیفیت و عالی بود .
تو قطار تو راه برگشتمون یه دختر کوچولوی بلوند و خیلی ملوس سوئدی شروع کرد با م قایم موشک بازی کردن ! انقدر با نمک بود این بچه و م انقدر راحت سر به سرش می گذاشت که من خندم گرفته بود ! خلاصه کلی با هم دوست شدن و دخترک چنان با م سوئدی حرف می زد که انگار صد ساله که می شناستش و ولی من یک کلمه هم نمی فهمیدم چی میگه !
خلاصه کلی بهمون خوش گذشت و الان که برگشتم واقعا شارژ هستم تا یه مدت. مصاحبه ها هم بدک نبود تا ببینیم خدا چی می خواد ...
***
یه دونه بنفشه افریقایی خریدم که عاشقشما البته فسقلیه اما مرتب حواسم بهش هست ...
***
داشتم یه مقاله می خوندم در مورد شادترین کشورهای دنیا و کشورهای اسکاندیناوی بالاترین رتبه ها رو داشتن . خیلی ها تصور می کنن که مردم کشورهایی مثل سوئد افسرده هستن چون برف خیلی سنگینه تو زمستون و هوای خیلی زود تاریک میشه و ممکنه براشون خیلی عجیب باشه که رتبه سوئد تو دنیا ۳ هست !
***
م چند وقته گواهینامه رانندگی سوئدی گرفته و تو فکریم که ماشین بخریم اما انقدر خرج ماشین اینجا زیاده و وسائل حمل و نقل عمومی زیاد که آدم زورش میاد . اینجور که حساب کردیم یه ۲۵۰۰ کرونی ماهیانه خرج داره و در مقایسه با خیلی کشورها واقعا هزینه ها سنگینه .
***
راستی امشب مراسم ا س ک ا ر داره ! اینجا ساعت ۱۰ شب شروع میشه و تا ۴-۵ صبح فکر می کنم ادامه داشته باشه که البته ما چون فرداش گرفتاریم و م باید بره سر کار فکر نکنم بتونیم ببینیم !