ای لعنت بر ایرانی های دور و بر !

خواستم زرشک پلو با مرغ درست کنم هم واسه خودم و هم واسه فردای م . گذاشتم خودش اومد اونطوری که می خواست مرغها رو درست کرد ! وسواسیه دیگه . از مرغ که کلا متنفره ، اگه مطابق میلش نباشه اصلا نمی خوره !


***

دیروز شیطون گولم زد یه لنز سفارش دادم 120 دلار ... م گفت به پول ایران میشه 500 تومن ! گفت تو که هنوز سر کار نمی ری چرا اینکارو کردی ؟ دیدم راست میگه ! الان کلی عذاب وجدان دارم که چرا سفارشش دادم ! آخه من عاشق لنزم و این لنزه محشر بود و چند وقتی بود تو کفش بود . م میگه اگه می تونستی رنگ چشاتو واسه همیشه عوض کنی می کردی ؟ گفتم خوب شاید سبزش می کردم . چشمای من سیاهه سیاهه . گفت ولی من تو رو همینطوری که هستی دوست دارم ! 

بعدشم گولش زدم یکی از لنزای سبزمو کردم تو چشاش ببینم چه شکلی میشه ! کلی سرم غر زد و سریعم درش آورد چون اذیت می کرد چشمشو ! چشای م عسلیه و از چشمای من خیلی روشنتره و لنزه تو چشاش یه رنگ باهالی شده بود 


 ***

جمعه یه مصاحبه دیگه باید برم بجز اون قبلیه . مصاحبه تو شهریه که قبلا بودم و باید یه 700-800 کرونی بدم و با قطار برم اون شهره ... اما خوب خوشحال می شم وقتی مصاحبه دعوتم می کنن اونم با این اوضاع بیکاری. قراره م هم بیاد و آخر هفته هم بریم پیش دوستامون بمونیم. کلی تشویقم کرده که به طرف ایمیل بزن ببین هزینه سفرتو می ده بعد که طرف میگه نه ما نمی تونیم هزینتو بدیم میگه ولش کن اصلا نرو ! بگو با این اوضاع بیکاری مگه میشه ناز کنم ! موندم به کی رفته که انقدر خسیس و زرنگ شده!


***


آقای الف از همکلاسی های ایرانیم توی دانشگاه بود . روابط ما همیشه فقط در حد سلام و احوالپرسی بود اونم به خاطر محبتی که قبلا بهم کرده بود و من همیشه وظیفه خودم می دونستم حالشو بپرسم. یکسال و نیم پیش که روابط من با م خراب شده بود و حسابی اعصابم خورد بود پیش این آدم درد و دل کردم . کلا توی ایرانی ها بنظر ادم قابل اعتمادی می اومد و منم توی شرایط خیلی بدی بودم و توی اون وضع تونست کمکم کنه و حداقل حرفامو بشنوه. خلاصه اون ماجرا بخیر گذشت و من و م آشتی کردیم. آقای الف هم ارتباطش با من خیلی کم شد چون من رفتم یه شهر دیگه برای تزم و م هم همیشه از این آدم بدش می اومد و زیاد دوست نداشت با من در ارتباط باشه. اما همیشه احوالمو دورادور می پرسید و بنظر من هم دوست خوبی می اومد . این اواخر یه چند وقت بود ازش خبری نبود بهش پیام دادم جوابی نداد ! حتی یکبار زنگ زدم که جواب نداد ! ایمیل زدم که بلخره افتخار داد ! گفت چند بار ما از رفتار شما ناراحت شدیم حالا یکبار شما ناراحت شو ! حالا نمی دونم ماجرا اصلا چیه ! شاید باز هم کار دوستان نماهای ایرانیه که معلوم نیست چی پشت سر آدم می گن به اینو اون ! م که خوشحال هم میشه قضیه رو بشنوه چون از این آدم اصلا خوشش نمیاد ! منم واقعا خسته و کلافه شدم از اینکه هر دفعه باید با ایرانیا حرف و حدیث داشته باشم و کم کم دارم به این نتیجه می رسم که م کار خوبی می کنه با همشون قطع رابطه کرده ! خودشم تو آرامش بیشتری زندگی می کنه مرتب هم خاله خانباجی بازی نداره از دست بعضی ها ! آخه ما ایرانیا چرا تعادل نداریم ؟ چرا انقدر همیشه حرف و حدیث درست می کنیم و حرف تو دهنمون بند نمیشه ؟ وای دیگه از دست بعضی هاشون خسته شدم ! باید یه روز سر فرصت بشینم ف ی س ب و ک مو حسابی صفا بدم و از اینجور آدما خالی کنم !



پ ن : خوشبختانه تونستم سفارش لنزه رو کنسل کنم وگرنه که کلی عذاب وجدان می گرفتم که بی فکر همچین کاری کردم!

وقتی دیگر عاشق نیستیم ...

وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم، معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم!

جاودانگی
میلان کوندرا


پ.ن
حالا کی عاشقه ؟ 
من که به خودم شک کردم با خوندن این جمله !