روز گندی بود امروز

امروز میم برای خودش با دوستاش برنامه ریخته بود که برن خرچنگ بخورن. منم دوست داشتم باهاش برم اما منو با خودش نبرد. دیشب فقط اعتراض کرد که من بهت گفته بودم اما خودت گفتی از خرچنگ متنفری. دلخور شدم چون چیزی در این مورد به من نگفته بود. با خودم هزار جور فکر کردم که چرا دوست نداره منو با خودش ببره؟دوستاش همه با دوست دختراشون میان اونوقت اون تنها ترجیح داده بره. 

به هر حال تصمیم گرفتم غصه نخورم و برم استکهلم گردی و شاید کمی خرید.اما متاسفانه باز دو تا از کیسه های خریدمو گم کردم که پول خیلی زیادی هم بابتشون داده بودم.یهو تو خیابون دیدم دستم خالیه و بسته هام نیست. بدو بدو رفتم به همه جاهایی که سر زده بودم سر زدم که پیداش کنم اما نبود که نبود. انتظار دیگه ای هم نمی شد داشت چون استکهلم مثل شهر کوچکی که من توش زندگی می کنم نیست که یه چیزیت گم شد هیچ کی بهش دست نزنه بعد دو ساعت بیای پیداش کنی . استکهلم بخصوص اون قسمت مرکز شهر خیلی شلوغه و پر مهاجر و ... خلاصه جای خوبی برای جا گذاشتن بسته های خرید نیست. اعصابم و روزم کلا خراب شد. از بدشانسی فاکتورهای خریدم هم توی بسته های خرید بود و دزده با خیال راحت می ره لباسای خوشگلمو پس میده و پولشو می گیره.  عصری که داشتم برمیگشتم دیدم همه ی کسایی که اونجا اومده بودن خرید و داشتن برمی گشتن کلی بسته ی خرید دستشونه و دلم بیشتر سوخت. 

جدیدا مدام یه چیزی رو یا جا میزارم با گم می کنم.دسته کلید ،کیف پول، مبایل ... فرقی نمی کنه چی باشه. یعنی واقعا درمونده شدم که چرا اینطوری میشه. مدام سعی میکنم مراقب چیزایی که باهامه باشم اما نمی دونم چرا نمیشه. دیگه می خوام هیچی دستم نگیرم وقتی بیرون می رم. هرچی کمتر بهتر ... گاهی به وحشت می افتم که نکنه بعدا بچه دار بشم بچمم تو خیابون جا بگذارم  

پنج شنبه تولدم بود و میم غافلگیرم کرد حسابی. اومدم خونه دیدم بدجوری بوی کیک میاد. مونده بودم که چی شده و بو از کجا می یاد ... فکر کردم شاید همسایه ای چیزی کیک پخته ... که یهو میم پرید بیرون از جایی که قایم شده بود و گفت تولدت مبارک ، منم ٣ متر پریدم هوا. برام یه گلدون پر گل خیلی خوشگل خریده بود که واقعا دوستش دارم. قرار شده بریم برای خونم یه کتابخونه خوشگل که خیلی دوستش دارم به عنوان کادو بخره البته من که بهش گفتم گل کافیه اما خودش میگه نه من از اول می خواستم چیزی که دوست داری رو برات بخرم فقط گفتم خودت هم باشی انتخاب کنی. این روزا میم خیلی مهربون و خوش اخلاقه. کلی هوامو داره و دوست داشتنی تر از همیشه هست. کاش همیشه اینطوری بمونه.

تو شرکت هم همکارام غافلگیرم کردن و برام کیک گرفتن و خلاصه روز خیلی خوبی بود با وجود کلی دوستای خوب و دوست داشتنی که بیادم بودن.