گاهی زندگی ...

این روزها کارم خیلی زیاده ... شدیدا درگیر چند تا پروژه ام و وقت سر خاروندن ندارم و صبح تا شب کارم فقط سگ دو زدن و حرص خوردنه و متاسفانه همکارایی هم که باهام کار می کنن بخصوص یکیشون مدام می پیچونه و کم کاری می کنه و من باید جورشو بکشم . کلا اعصاب خوردیه همش ...

امروز که از شرکت اومدم یادم افتاد شنبه ولنتاینه ... کلاس زبان داشتم اما گفتم زودتر از شرکت میام بیرون برم مرکز خرید ببینم چی می تونم واسه ی میم بخرم. یک ساعت خیابونها رو دنبال یه کادوی مناسب بالا پایین کردم اما هیچی پیدا نکردم. هیچی ... بدبختی هم اینه که همه چیز داره ... هر چی که فکرشو بکنی و خوب آدمی که اینطوریه رو به سختی می شه خوشحال کرد ... وقتی داشتم می اومدم خونه پیش خودم گفتم مگه همیشه باید یه کادوی خیلی بزرگ بخری یه چیز کوچولو هم می تونه خوشحالش کنه و بهش نشون بده که چقدر دوستش داری ... رفتم یک گلدون گل صورتی خوشگل خریدم و اومدم خونه. پای تلویزیون لمیده بود و تبلت به دست داشت ورق بازی می کرد. سلام که کردم به زحمت سرش را بالا آورد و گفت سلاااااام ... گلدون رو دید و گفت این چیه ؟ چرا انقدر گل می خری تو ؟

اشک تو چشمام جمع شد و بغضم گرفت. دوباره کلش رفت توی بازیش. یکم فکر کردم و گفتم می دونی دلیلش چیه ؟ آخه شنبه روز ولنتاینه. تازه به خودش اومد و گفت آهان ! بعد همونطور که کلش پایین بود گفت بیا بوست کنم. حالم گرفته شد شدید. می خواستم بهش یاد بدم که چطور می تونه محبتش رو نشون بده . که حتما لازم نیست یه چیز خیلی بزرگ بگیره که خوشحالم کنه یه شاخه گل هم کافیه اما متاسفانه اونطور نشد که می خواستم. چقدر فکر کردم که یه چیزی بخرم که سورپرایز بشه که خوشحالش کنم اما آخرش اینطوری شد. زندگی گاهی خیلی نا امید کننده هست.


پ ن : دیشب که این اتفاق افتاد قهر کردم اومدم توی اتاق درم بستم بعد نیم ساعت میم اومد گفت چرا اینجا نشستی ... بعد گفت جوجو من که معدرت خواستم چرا دوست داری انقدر نازتو بکشم . گفت من خیلی بدم میاد از این کار و بخاطرت غرورمو شکستم یکبار ... دیدم راست می گه . من اونو همونطور که هست نمی پذیرم و می خوام اونو به شکلی در بیارم که خودم دوست دارم.قصد من از خرید گل فقط شاد کردنش بود و اینکه هیجان بدم به روز هر دومون ... پس برای چی باید روزمو به خودم تلخ می کردم و غصه می خوردم. خلاصه آشتی کردیم و رفتیم فیلم گذاشتیم و با هم دیدیم و یه سالاد خوشمزه هم خوردیم و کلی هم از مصاحبت هم لذت بردیم. زندگی الان شیرینه همچنان