خاطرات گنگ جنگ !

چند روز پیش نمایش هواپیماهای جنگی در ارتفاع پایین بود و از قضا چند هواپیما از بالای محله ای که من انجا زندگی می کنم هم گذشتند و صدایشان واقعا ترسناک بود طوریکه اکثر همسایه ها هم مثل من ریخته بودند توی بالکن ها که ببینند چه خبر شده. توی اون لحظه فقط به این فکر می کردم که من می دونم این ها فقط نمایشه و انقدر ترسیدم ، وای به حال مردمی که باید حضور اینها رو به شکل واقعی تحمل کنند و هر روز باید شاهد بمباران کشورشان و از دست دادن عزیزانشان باشند.

هنوز هم بعد سالها صدای آژیر خطر توی گوشمه.  هنوز هم وقتی که صداشو حتی توی فیلم ها می شنوم حس و حال خیلی بدی بهم دست می ده. حس ناامنی می کنم و دوست دارم همون لحظه تلویزیون را خاموش کنم و فرار کنم. باورم نمی شه که چطور اون خاطرات گنگ هنوز تو ذهنم مونده ... اون زمان شاید سنم به انگشت های یک دست هم نمی رسید اما حسش هنوز با منه ! و جالب تر اینجاست که خارجی های دور و برم هیچ حسی نسبت به اون صدا ندارند و اصلا درک نمی کنند حس  و حال عجیب منو ! شاید حتی فکر کنن که به سرم زده!


پ ن : مامانم تعریف می کنه که شاید دو سال به زور داشتم و هر وقت صدای آژیر خطر می اومده سریع می رفتم به سمت بابا و توی آغوشش پناه می گرفتم چون فکر می کردم تنها اونه که به قدر کافی زور داره که ازم محافظت کنه !