بوی جنگ

استرس و اضطراب تو روزهای اخیر حسابی  اذیتم می کنه.  استرس آینده و آرزوهایی که هنوز خیلی مونده تا برآورده بشن . اضطراب از اینکه چه سرنوشتی درانتظارمه. کی می تونم اقامت بگیرم و خلاص بشم و چیزایی از این قبیل ...

توی قطار نشسته بودم و مسیری یه ساعته به سمت استکهلم رو طی می کردم و همزمان چرخی هم تو ف ی س ب و ک می زدم. هوا هم عجیب بارونی بود و قطرات بارون شرشر روی شیشه های قطار می دویدند. رسیدم به خبرهایی در مورد عراق و داعش و جنگ و ... همونجا اشکهام بود که سرازیر شدن و قصد بند اومدن هم نداشتن. اصلا هم اهمیت ندادم که مردم دارن چپ چپ نگاهم می کنن ! درد و بدبختی مردم بیچاره ی درگیر جنگ رو با تمام وجود حس کردم. دلم به درد اومد از آوارگی و بی پناهی مردمی که درگیر این جنگ شدن. با خودم فکر کردم اگه یکی از شهروندان هر کدوم از این کشورهای اروپایی کوچکترین بلایی سرش بیاد کشورش خودشو تیکه پاره می کنه! اونوقت بعضی جاها مردم کرور کرور کشته می شن و آبی هم از آب تکون نمی خوره ! واقعا این دردآوره. ارزش آدما تو این دور و زمونه به اینه که کجایی باشی! اگه ایرانی باشی باید خیلی چیزها رو تحمل کنی و دم نزنی ... خیلی نگاهها ... خیلی حرفهای ناجور ... هر جا که می پرسند کجایی هستی باید توی ذهنت یک حساب کتاب بکنی ببینی چی باید جواب داد ؟ حالا راه افتادن دور سفارت های کشورهای مختلف برای ویزا و دردسرهایش بماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد