ساعات آخر

یکماهی است که پیش برادرم هستم که امریکا زندگی می کنه و امروز آخرین ساعات این سفر کم کم به سر می رسه و من باید با یک پرواز 12 ساعته برگردم سوئد و از دوشنبه هم برم سر کار. غیبت طولانیمم به همین خاطر بوده 

 دیروز روز خیلی خسته کننده ای بود. داداشم دوستاشو دعوت کرده بود که شب آخری دور هم باشیم و منم باید شام درست می کردم برای 10 نفر و خونه رو تمیز می کردم ! از11 صبح که از خواب پاشدم یه کله می سابیدم و می پختم تا وقت رسیدن. شام ته چین مرغ بود و لازانیا و سالاد و مخلفات و کلی هم از دست پختم تعریف کردن که فکر می کنم فقط تعارف بود و بس ... آخر شب بعد شام یک دست مافیا با بچه ها بازی کردیم و بنده هم پلیس شدم و خلاصه شب خیلی خوبی بود. خوشحالم که دادشم دوستای خوبی داره و اینجا توی این مملکت غریب تنها نیست!

الانم باید برم و چمدونمو ببندم و آماده ی رفتن به فرودگاه بشم. فقط امیدوارم که اضافه بار نداشته باشم و به دردسر نیفتم.


حالا که دارم فکر می کنم می بینم دنیا چه بی رحمه . خانواده ما به کل تیکه پاره شده و هر کدوممون توی یک قاره زندگی می کنیم ! به امید اون روزی که بتونیم دوباره کنار هم جمع بشیم و مجبور نباشیم دور از هم زندگی کنیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
سوری یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام برگشتی دلم برات تنگ شده بوداااااا

مرسی سوری جونم. دل خودمم خیلی تنگ شده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد