یه زندگی عادی و معمولی ؟!

از مامان می شنوم که دختر عموی ۲۰ ساله ام دو پایش را کرده توی یک کفش که الا و بلا می خوام شوهرکنم ! گویا اخیرا هم علیرغم مخالفت پدرش عقد هم کرده ! دعا می کنم که پسرک مرد زندگی باشد و خوشبخت شود ... بعد تصور می کنم یک زندگی معمولی چطور می تواند باشد؟

یک زندگی عادی یعنی یک زن خوب و خانه دار باشی برای یک مرد. یک مادر باشی برای یک پسربچه شیطون و فسقلی. یک خانه نقلی و شیک داشته باشی یک گوشه شهر و مثل بسیاری از زنها بشینی و فقط خانه داری کنی و هر روز به فکر شکم شوهر و بچه ات باشی و وقتی شوهر از سر کار خسته و کوفته می آید با چای تازه دم و غذای گرم به استقبالش بری!

گاهی هم توی ترافیک خیابانهای تهران گیر کنی و به زمین و زمان بد و بیراه بگویی و غر بزنی. جمعه به جمعه با همسر و بچه بری خانه مامان خودت یا همسرت و ناهار مهمانشان باشی ! صبح ها بلند شوی و بچه را ببری مهدکودک و خودت هم بری دنبال کلاس های جور و واجور حتی کلاس آشپزی!

گاهی هم با همسر و دوستان مثل قدیم ها بروی کوه و بعد از ۴ قدم پیاده روی خسته بشی و غرغر را آغاز کن! بعد هم بری یه چلوکباب مشتی بزنی تو رگ !   سالی یکی دوبار هم بروی مسافرت ترجیحا دبی یا ترکیه و برای کل سال خرید کنی و برگردی و عکس های طول سفرت را هم بزنی تو ف ی س ب و ک ! دیگه چی ؟! 


خیلی از زنها اینطوری زندگی می کنن نه ؟ اما من همچین زندگی عادی و معمولی رو نمی خوام !


نظرات 4 + ارسال نظر
سوری سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 05:21 ب.ظ

بهله تو آ هستی خووو

D:

ملیحه سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 08:32 ب.ظ http://mindofagirl.blogfa.com

خوب معمولی داریم تا معمولی این زندگی معمولی که میگی با این همه سفر و رفاه یکمیش آرزومه ، خوبه که یه همچین زندگی راخت و آروم و معمولی میداشت مامانم.و احتمالان از اونجای که اونقدر پول داشتیم که بریم دبی یا ترکیه پس من لان برای رفتن به دانشگاه و خوندن رشته مورد علاقم مشکلی نداشتم (الان دارم چون پول ندارم) مامانم چون این همه کار نکرده بود الان فرسوده نبود من از این زندگی معمولیا میخوام برای مامانم . برای خودم یه مدل دیگش رو

راستش می خواستم بی دغدغه بودن زندگی یک زن رو بگم . زنی که مسئولیتی نداره و کل زندگیش همینطوری در رفاه می گذره .... می خواستم بگم این زندگی ممکنه بنظر خیلی راحت بیاد اما من نمی خوامش چون وقتی طعم کار و مسئولیت رو می چشی نمی تونی بی خیالش بشی و اون مدلی زندگی کنی. همچین زندگی هایی امنیت هم نداره ها ملیحه ! من جای تو باشم خیلی هم دلم همچین زندگی رو نمی خواد. زنی که دستش پیش مرد دراز باشه هیچ امنیتی نداره اینو بارها به چشم خودم دیدم !

ملیحه چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 11:19 ب.ظ

اره فهمیدم، منم برای خودم نمیخوام دارم تلاش میکنم که پیشرفت کنم و بتونم مستقل زندگی کنم.
بیشتر دوست داشتم مامانم یه همچین زندگی داشته باشه راحت و بی دغدغه ، اخه مامانم به خاطر کار زیاد خیلی فرسوده شدده

آهان ... منم گاهی به این فکر می کنم که کاش مامانم زندگی راحت تری داشت اما فکر کنم اونا با اون چیزی که الان دارن راحت ترن

آناهیتا چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت 12:20 ق.ظ http://chiara.blogsky.com

وااای نه آیدا نگو.
این کابوسمه که یه روزی این جوری...
البته نمی گم اینطور زندگی بده ها, خب شاید آرامش زیادی هم توش باشه. اما خیلی خیلی عادیه.
شاید زندگی یه پرنده هم اینطوری بگذره.
همه ی ما باید این مراحل رو طی کنیم, اما اینکه چجوری طی شون کنیم مهمه.

are vase manam khaste konande hast

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد