قاطی پاتی !

با مامانم قهر کردم این روزها ... چه فایده داره که آدم از روی وظیفه بیاد و چار کلمه حرف بزنه و بره ؟! مامان از وقتی که من یادم میاد هیچ وقت برای ماها وقت نداشت ، همیشه سر کار بود و دیر می اومد خونه و خسته بود ! حالا هم اوضاع هیچ عوض نشده فقط ما دیگه پیش مامان نیستیم اما حتی با این فاصله دور همون مسائل کهنه همیشگی رو حس می کنم.

من اگه یه روز بچه دار بشم در درجه اول بچه برام مهمه بعد کارم . حتی شاید یه مدت کارم رو کنار بگذارم یا از توی خونه کار کنم. بچه هایی که مثل من بزرگ می شن مشکلات زیادی پیدا می کنن. بچه هایی که حتی در طول هفته حتی یکبار یک وعده غذای گرم و تازه نمی خورن!  مهمتر از اون خانواده و مادری نیست که هر روز براشون غذا گرم کنه و خودشون اگه حوصله داشته باشن غذاشونو گرم می کنن، کاری که من از ۱۰ سالگی حوصله شو نداشتم و نمی کردم و همونطور سرد سرد غذا می خوردم !

من همیشه در جستجوی محبت بودم . محبتی که توی خانواده کمتر می دیدم و دنبالش می گشتم توی خارج از خانواده. نه اینکه خانواده محبت نکنند نه اما فرصت چندانی برای اینطور محبت ها نداشتیم. من تا بحال حتی به تعداد انگشت های دست هم با خانوادم مثلا نرفتم توچال ، درکه ، دربند و کلا تفریحات اینطوری. پیک نیک و غیره تو خانواده ما چندان تعریف نشده بود. بچه تر که بودیم ما رو می بردن سینما و بعد هم یه پیتزایی ساندویچی می دادن دستمون می خوردیم و کلی هم راضی بودیم اما کم کم بزرگتر که شدیم نیازهامون هم بیشتر شد و متاسفانه خانواده وقت چندانی نداشت که با ما بگذرونه. بعدها کلی طول کشید که بفهمم چیزی که دنبالشم نمی تونم به این راحتی و خارج از خانواده پیدا کنم. زخم خوردم و قوی و قوی تر شدم ... شاید بعضی جاها حتی زخم هم زدم البته بی اینکه خودم متوجه باشم چون ذاتا طاقت ضربه زدن و آزار دادن دیگرانو ندارم.

 الان هم گله ای ندارم چندان ، به وضعیت کنونی ام راضی ام !‌ فقط دلیلی نمی بینم تظاهر کنم به اینکه اون چارکلمه حرف زدنها و احوالپرسی برایم اهمیت دارد ... مادر فرسنگها ازم فاصله دارد هم فیزیکی و هم روحی روانی و این فاصله دارد روز به روز بیشتر می شود. بعد دوباره روزی می رسد که مادر میاید اینجا و اوضاع را که می بیند اشک می ریزد که دخترم دیگر مال من نیست و ازم دور شده !

از یک جایی به بعد دیگر صمیمیتی نیست ، هر کاری هم بکنی دیگر نیست ! انگار که مرده باشد و اوضاع به همین سادگی مثل سابق نخواد شد. آیدا نخواهد آمد تا تمام زندگیش و حرفهایش را به تو بگوید چون مدتها بدون وجود تو این حرفها را توی خودش انبار کرده و دیده واقعا نیازی به این درد و دلها ندارد !‌ پس اگر بعدها سردی و دوری ام رو دیدی این را هم ببین مادر من! 

***

عاقا میم مربای گیلاس درست کرده انقدر خوشمزه که آدم می خواد انگشت هاشم باهاش بخوره ! آیدا که از این هنرها نداره مگه میم دست به کار بشه و مربا بپزه ! آخه توی خونه ی ما حتی مامان هم هرگز از این کارا نمی کرد . مامان بزرگم مربا می پخت و به ما هم می داد،به همین راحتی !

***

دیروز رفتیم سینما فیلم Now you see me. فیلم سرگرم کننده ای بود و کلا راضی از سینما بیرون اومدیم. فیلمه راجب یه تیم شعبده بازه که توی اجراهاشون یه یک بانک دستبرد می زنن و پول سرقت رو بین مردم تقسیم می کنن و پلیس و اف بی ای دنبالشونه! آیدا یه پاکت بزرگ از این ذرت ها خریده بود و تمام مدت مشغول خوردن بود و دهنش می جنبید !‌ تازه گودیس (انواع شکلات و پاستیل) هم خریده بود و هر از گاهی چند از اونها رو هم می انداخت بالا ! دیگه فرصت نشد در بسته پفک رو باز کنه چون خدا رو شکر فیلمه تموم شد. 

حالا قراره فیلم district 9  که اومد اون رو هم بریم . تبلیغاشو که نشون می داد بنظر خیلی فیلم خوبی می اومد. اخرش هم به میم پیشنهاد دادم که بریم یه رستوران خفن همبرگر بزنیم اما دوتایی سیر سیر بودیم و گذاشتیم واسه بعد ! آخه خدایی سینما با همین خوراکی هایی که می خری و می خوری حال میده



راستی انیمیشن The Croods رو هم دیدم . در مورد یک خانواده غارنشینه در دوره ماقبل تاریخ که بعد از خراب شدن غارشون، مجبور می شن پا به دنیایی خارج از آنچه همیشه می دیدن بگذارن و ...

نظرات 4 + ارسال نظر
امین یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 03:07 ب.ظ http://havayehavva.blogsky.com/

خیلی از پدر مادرها فکر میکنن وقتی از لحاظ پولی بچه هاشون رو تامین کنن وظیفه شون رو تمام و کمال انجام دادن ولی اینطور نیست.من مادرم خانه داره و همیشه در کنارمونه و همیشه من از این نظر خوشحال بودم ولی معمولا زنهای خانه دار دچار افسردگی میشن پس به نظر من خانمها باید حد تعادل رو در نظر بگیرن.

سوری یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://baghban-kochak.mihanblog.com/

عزیزم اینجوری فک کن ما سوای مادر بودن، خودمون هستیم. هرچند تایید نمیکنم. ولی زندگی در تهران و تامین رفاه سخته. اگه اون دوره تو خودت رابطه رو نزدیک کن ضرر نمیکنیمادر همجوره گنجه

چی بگم والا ...

نیا دوشنبه 31 تیر 1392 ساعت 12:33 ب.ظ http://missgirl.persianblog.ir

همیشه همینه..آدم دلش میخاد بزرگتر شد مامان یا بابا شد یه چی بعتر از مامان بابای خودش باشع..
+ببخشید خعیلی وقتِ نبودم:-*

دلم برات تنگ شده بود
آره خوب آدم می خواد برای بچش همه کار بکنه و پدر مادر بهتری باشه

وحید دوشنبه 31 تیر 1392 ساعت 11:01 ب.ظ http://bealive.blogfa.com/

ما نباید این باور رو داشته باشیم پدر و مادر، ما رو نمی خوان. آیدا، من فکر می کنم پدر و مادر های ما مسیر رو اشتباه می رن. هدف معلومه، خوشبخت شدن بچه ها. مادر هم همیشه مادره. پدر هم همین طور. مادر اگه مادر نبود که بهشت زیر پاش نبود. اگه مادر براش کار مهمه به این خاطره که بچه براش مهمه.
کلا ماها اینجوری هستیم. وقتی جوون هستیم از خانواده فرار می کنیم از ریشه زندگی مون فرار می کنیم می خوایم آزاد باشیم خودمون رو پیدا کنیم و هر چه که پیرتر می شیم می خوایم به خانواده و ریشه خودمون برگردیم. ولی این امر زمانی برای ما جذابه که دایره زندگی رو درست تمام کنیم و وقتی دایره زندگی را درست تمام کنیم پاها را محکم تر روی زمین گذاشته و با احساس آرامش بیشتری زندگی می کنیم.
در مورد پدر و مادرهامون زود قضات نکنیم .
و عشق و محبت را تقدیم آن که دوستش داریم کنیم...

مرسی وحید جان ، حرف شما کاملا درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد