من برگشتم

سلام دوستای گلم من بالاخره بعد از یک هفته برگشتم و دلمم برای همه حسابی تنگ شده. سفر بسیار خوبی داشتم و حسابی هم سیاه سوخته شدم از بس تو آفتابا چرخیدم. این جایی که رفتم دریای بسیار زیبا و خوشرنگ و شفافی داشت و ما هم حسابی دلی از عزا در آوردیم و بعد سالها به آب دریا زدیم  




هم دریا داشت و هم هوا عالی بود و هم مراکز خرید کافی که من یه دلی از عزا در بیارم! چون توی سوئد خیلی از مارکها نمایندگی ندارن یا اگه دارن فقط توی استکهلم نمایندگی دارن و در کل لباس ها در سوئد محدود به یه سری مارکهای سوئدی مورد علاقه خود سوئدی هاست . جالبه که این موضوع در مورد شکلات هم صدق می کنه. مثلا اینجا شکلات مارک Nestle تو فروشگاه ها نمی بینی و معمولا مارک اکثر شکلات ها سوئدی هست . من فکر می کنم علاقه ای به واردات کالاهای غیر سوئدی ندارن و ترجیح می دن از کالاهای کشور خودشون استفاده کنن.  

یه چیز جالبی که فهمیدم ادب و احترام سوئدی ها نسبت به مردم خیلی جاهای دیگه بود که باعث شد خدا رو شکر کنم که اینجا هستم . بعنوان مثال اونجا وقتی از راننده اتوبوس مسیر رو می پرسی اصلا تحویل درست حسابی نمی گیره و چه بسا اصلا جوابی هم بهت نده ! چراشو نمی دونم شاید چون توریست زیاده و راننده ها کلافه هستن از این موضوع یا چون انگلیسی هاشون خوب نیست و خوب نمی فهمند که توریست اصلا چی می گه! در هر صورت در سوئد مردم بسیار عالی تر از بقیه جاهای اروپا مثل آلمان و اسپانیا و فرانسه انگلیسی حرف می زنن و محاله وقتی سوالی از کسی می کنی با بی توجهی رو برو بشی. برخورد مردم سوئدمودبانه هست و خیلی اوقات با علافه و مهربانی جواب توریست ها رو می دن (مثل برخورد سوئدی ها با مامانم وقتی اومده بود اینجا و راه را گم می کرد و دست به دامان سوئدی ها می شد) اما اونجا چندان اینطوری نبود ... چند جا هم وقتی اتوبوس پر شد راننده به مردم گفت مثل گله گوسفند بچپن تو هم که جا باز بشه که همچین رفتاری اینجا توی سوئد جزو محالاته! کلا یه سری رفتارها در نوع خودش بی نظیر بود و منو انگشت به دهن و حیرون گذاشت از پررویی بعضی توریست ها . مثلا یه خانم آمریکایی حدودا ۴۰ سال سوار اتوبوس پر آدم شد و فورا به یه سیاه پوست گفت برو کنار من بشینم کنارت ! بیچاره سیاه پوسته هم رفت کنار (صندلی جای یک نفر و نصفی بود ) . بعد وقتی سیاه پوسته پیاده شد خانومه رفت قشنگ نشست وسط که کسی نیاد کنارش بشینه!

یه مسئله دیگه هم نگاه های مردم بود که ماهایی که توی سوئد زندگی می کنیم چندان بهش عادت نداریم و این گاهی برامون آزار دهنده هست. تو سوئد زیاد مرسوم نیست که ملت رو دید بزنی و حتی اگه اینکارو بکنی رسمه که دو طرف لبخند می زنن بهم. میم که سبزه تند هست معتقد بود نگاه توریست های بعضی کشورها تحقیر آمیز هست و آزارش میده اما من که روشنتر هستم چندان به نوع نگاهها توجه نکردم و در واقع خیلی متوجه نگاه های نژاد پرستانه نشدم. کلا فکر می کنم تو اروپا اکثر مردم بور و بلوند هستن و مو مشکی ها خیلی تو چشم و مشخصن و خیلی جاها با کنجکاوی بهت نگاه می کنن.

کلا این جور سفرها به آدم این امکان رو می ده که محل زندگیشو با بقیه جاهای دنیا مقایسه کنه و من از مقایسه خیلی راضیم.سوئد کشور بسیار آروم و منظم و کم جمعیتی هست و قطعا ساماندهی این جمعیت کم راحت تر از کشورهای پرجمعیته . در آمدها در سوئد بالاتر و خرج زندگی هم به مراتب بیشتره.

توی سوئد یه منظره زشت  مثل ساختمان های نیمه کاره و ... نمی بینی ولی تو کشورهای دیگه از جمله اسپانیا ، آلمان فراوون از این صحنه ها می بینی. در واقع سوئد کشور خیلی شیکی هست که البته برای ماها که بهش عادت کردیم چیز خاصی نداره اما برای توریست ها فکر می کنم جالب باشه، همونطور که برای ما وقتی اولین بار اومدیم اینجا جالب بود.



شب آخر رفتیم به یه منطقه گرون با هتل های خفن و رستوران های شیک و بسیار گرون. جایی که آدم شاید در فیلم ها و رویاها می تونه ببینه. خانمها همه لباسهای شب گرون قیمت به تن داشتن با کفش های پاشنه بلند و شیک و پیک و مانکن هایی که قدشون بی اغراق نزدیک به دو برابر من بود!  گفتیم بگذار شب آخری خوش باشیم و اینجا شام بخوریم. نشستیم توی یه رستوران فوق العاده با کلاس از اونهایی که برات یه عالمه کارد و چنگال و گیلاس و ... می گذارن و تو اصلا نمی دونی با کدومشون باید چی بخوری! برای غذای اصلی استیک سفارش دادیم و برای پیش غذا یه نوع سالاد دریایی و از دسر هم صرف نظر کردیم چون ترسیدیم گرون دربیاد و ورشکست بشیم . نکته جالب رستورانه این بود که مثل توی فیلم ها تو می دیدی که آشپزها مثلا دارن خمیر پاستا درست می کنن و برش می زنن و الی آخر . غذاشون واقعا معرکه بود. یه نوشیدنی هم سفارش دادیم بنام sangria که خیلی خوشمزه بود و توش تکه های خورد شده توت فرنگی و لیمو بود و من عاشقش شدم . 



فکر می کنم این نوشیدنی هم با شامپاین و هم با رد واین درست می شه و من ورژن شامپاینشو که توی این رستوران آوردن بیشتر دوست داشتم . میم نگذاشت عکس بگیرم از میز و نوشیدنی خوشگل و خوشرنگ و غذاها چون خیلی باکلاس بودن و یه جورایی زشت بود و می گفت آبرومونو می بری. خلاصه اون شب ما یه ۵۰۰ کرونی پیاده شدیم ولی عین خیالمون هم نبود چون واقعا از رستوران و غذاهاش لذت بردیم. 

موقع برگشت به هتل با اتوبوس دقیقا وسط راه من احساس کردم باید فورا برم دستشویی، داشتم منفجر می شدم و حتی یک ثانیه هم نمی تونستم تحمل کنم. حالا از شانس من بدبخت گیر کرده بودیم توی ترافیک سنگین و یه میلی متر هم جلو نمی رفتیم! انقدر من به جلز و ولز افتادم که باید فورا پیاده بشیم فکر کنم کل اتوبوس فهمیدن مشکلم چیه  مجبور شدیم وسط راه سریعا پیاده بشیم ... میم هم کلی سرزنشم کرد که مثل بچه ها می مونی.   بعد هم مجبور شدیم یه نیم ساعتی پیاده بریم تا برسیم به هتل و میم هم یک بند غر زد که نصفه شبه ، نمی دونیم کجاییم ، خطرناکه می دزدنمون،  جیبمونو می زنن و حسابی منو ترسوند و سر به سرم گذاشت. آخر سرهم پرسون پرسون هتل محل اقامتمون رو پیدا کردیم، اونهم جایی که ملت انگلیسی چندانی نمی دونن و با زبون خودشون سعی می کنن راهو بهت نشون بدن!‌ 

اما نوشیدنیه عجیب معرکه بود و واقعا می ارزید به اینهمه دردسر و منم ناپرهیزی کردم یه ۴-۵ گیلاسی خوردم و دردسر آفریدم !  

موقع برگشت هم بعد ۷ روز دلم حسابی برای سوئد تنگ شده بود ولی با ورود به خونه حس نکردم که به خانه ام برگشته ام. حتی وقتی ایران هم میام و میرم خونمون حس نمی کنم اونجا خونمه و من بهش تعلق دارم (حداقل برای هفته ی اول) و همه چیز از جمله بعضی رفتارهای آدمها برام غریبه و نا آشنا هست و حتی بعضی کارهام برای بقیه آدمهای دور و برم عجیبه ! مثلا اینجا فین کردن هیچ عیبی نداره و همه حتی سر غذا هم دستمال در میارن و فین می کنن بدون هیچ گونه ناراحتی چون جزو فرهنگشونه. منم دفعه پیش که رفته بودم ایران ناخودآگاه توی رستوران وسط غذا دستمال درآوردم و شروع کردم فین کردن به عادت همیشگی! بابام هاج و واج نگام کرد و مامان گفت آیدا داریم غذا می خوریم ها ، بهتر نیست بری دستشویی  و منم کلی خجالت زده شدم ... عادات و حتی فرهنگ آدم کم کم تغییر می کنه و احساس می کنی به هیچ جا تعلق نداری. 

نظرات 5 + ارسال نظر
سوری شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 07:22 ب.ظ http://myshinydays.blogfa.com/

خخخخ
خئش اومدی خانم فین فینو

قربونت ... مرسی سوری جونم

رها شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 10:06 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

سلام آیدا جون
خوشحالم که بالاخره اومدی. جات حسابی خالی بود...
خدا رو شکر که سفر خوش گذشته...

مرسی رها جان

سجاد یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.tfn.blogsky.com

وحید یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 08:48 ب.ظ http://bealive.blogfa.com/

سلاممممممممممممممم. خوبی آیدا؟ فکر کردم رفتی دور دنیا... چقد طولانی شد. خوشحالم که بهت خوش گذشت. این که فرصت پیدا کردی جاها و مسائل جدید رو تجربه کنی خیلی خوبه. امیدوارم همیشه شاد باشی. راستی حالا تو همون سوئد مسافرت رفتی یا یه کشور دیگه انگار من درست نفهمیدم!!!

سلامممم ، مرسی خوبم ، یه هفته همش نبودم ها اما دلم برای وبلاگ و وبلاگ نویسی و همه دوستای وبلاگی کلی تنگ شده بود . راستش نخواستم مستقیم اشاره کنم ...

ملیحه پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 02:54 ب.ظ http://mindofagirl.blogfa.com/

من نفهمیدم کجا رفتی؟؟؟؟

اصلا نخواستم عموما اعلام کنم که دقیقا کجا رفتم . چون خیلی ها ممکنه اینجا رو بخونن و منو بشناسن از نزدیک ... میام خصوصی تو وبت می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد