آخر هفته خود را چطور گذرانده اید ؟!

دیروز هوا عالی و آفتابی بود و من هم تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون . رفتم کنار دریاچه نزدیک خونه روی اسکله دراز کشیدم و پاهامم کردم توی آب . نمی دونید چه احساس آرامشی کردم. البته آب هنوز نسبتا سرد بود و نمی شد مدت طولانی پا رو توش نگه داشت و یخ می زدی ! مردم اینجا وقتی هوا گرم میشه مثل مور و ملخ می ریزن بیرون . خلاصه همه لباس های تابستونی پوشیده بودن و می گشتن . بعد هم رفتم یه فروشگاه زنجیره ای که خرید کنم و برگردم خونه . توی فروشگاه چرخ یه خانومی گرفت به یه باکس بزرگ آب ج و و باکس ولو شد روی زمین همه جا رو به گند کشید . اتفاقا یکی از کارکنان فروشگاه هم همون دور و بر بود. به خانومه هیچی نگفت فقط سریع با یه ماشین بزرگ مخصوص تمیز کردن زمین برگشت و گندکاری ها رو جمع کرد. تو اون لحظه به این فکر کردم که اگه این اتفاق تو فروشگاه شهروند می افتاد با خانومه چه برخوردی می کردن ؟!

قرار بود که با دوستهای میم بریم بولینگ. این دوستهاشو من تابحال ندیده بودم واسه همین کلی خوشتیپ کردم و یه کفش لژدار هم پوشیدم که مثل این سوئدی ها قد بلند و رشید بنظر بیام! رسیدیم به باشگاهه دیدم که اونجا کفش مخصوص هست که باید بپوشم! خلاصه کلی خورد تو حالم. تو همون لحظه هم میم زنگ زد به دوستاش که ببینه کجا هستن ، اما فهمید که باشگاه  رو اشتباهی اومدیم و دوستاش یه باشگاه دیگه هستن . خلاصه کلی طول کشید که رسیدیم به باشگاهی که دوستاش رفته بودن ولی متاسفانه اونها بازی رو تموم کرده بودن و داشتن می رفتن بار. ما هم باهاشون رفتیم . بچه های خوبی بودن . اکثرشون سوئدی بود و توشون یه دختر ازبکستانی هم بود که دوست دختر یکی از پسرهای سوئدی بود. خیلی هم دختر مهربون و خوش اخلاقی بود. این سوئدی ها خیلی آدمهای محتاطی هستن و به سادگی با کسی صمیمی نمی شن اما از اونجایی که اینها مست شده بودن کلا قاطی کرده بودن و دری وری زیاد می گفتن و کلی پسرخاله شده بودن! یکیشون هم طفلک مرتب از من عذرخواهی  می کرد و می گفت من نمی فهمم چی دارم می گم در حالیکه حرف بدی هم نمی زد! تازه ساعت یک نصفه شب هم چند نفرشون می خواستن پیاده برگردن خونه که کلشون هوا بخوره اما من به میم غر زدم که خوابم میاد و هوا سرده و ... و راضیش کردم که ما با اتوبوس برگردیم!


یاد انشاهای دبستانم افتادم 


پ ن : امروز باز مصاحبه دارم و شرکت نمی رم  ... میم خیلی دوست داره مصاحبه امروز رو قبول شم چون شهرشم با شهری که میم هست 30 دقیقه فاصله داره و مجبور نیستم شهرمو عوض کنم و برم راه دور . برام دعا کنین ...

نظرات 5 + ارسال نظر
رها دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 ساعت 12:43 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

حتما. ایشالا که خوب پیش میره...

مرسی رها جان

سوری دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 ساعت 05:49 ب.ظ http://baghban-kochak.mihanblog.com/

ایشالله...هرچی درسته پیش بیاد..
اره بولینگ کفشای مخصوص داره

مرسی سوری جان . متاسفانه دیر رسیدیم به بولینگ و عوض کردن کفش لازم نشد . دفعه بعدی حتما حواسم هست به این موضوع

رها سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

چه خبر از مصاحبه؟

مصاحبه دیروز خوب بود قراره نتیجشو ظرف چند روز آینده بهم اطلاع بدم ... تازه بازم مرحله بعدی داره

گلی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 08:41 ب.ظ http://golidiary.blogsky.com/

چقدر هم من از کفش هاش بدم می یاد..عرقیه

ایشالله قبول می شی

پس خوب شد گفتی ! من تا حالا نرفتم زیاد تجربه ندارم ... دفعه بعد با آمادگی کامل می رم
مرسی گلی جون...

آناهیتا جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://domine-deus.blogsky.com/

منم یه بار تو یه فروشگاه زنجیره ای یه شیشه بزرگ سس کچاپ از دستم افتاد پخش زمین شد... یارو اومده بود می گفت چیزیتون که نشد؟ و من با خودم فک کردم اگه ایران بود حتمن پول کارخونه ی سسه رو ازم می گرفتن

چه جالب ... راستی آناهیتا جان شما کجایی مگه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد