اندر باب حال و احوال من !

مصاحبه های این هفته واقعا انرژیمو گرفت ، خلاصه از وسط های هفته لحظه شماری می کردم که زودتر آخر هفته بشه و یه نفس راحت بکشم . 

دیروز یه اتفاق خوب افتاد که یه خورده امیدوارم کرد . توی شرکتی که تز داشتم یه پسر سوئدی مسئول کارام بود و خیلی راهنمایی و کمکم کرد. منم چون دیدم بچه ی خوبیه ازش اجازه گرفتم که وقتی برای کار اپلای می کنم اسم اونو هم به عنوان رفرنس توی روزمه ام بیارم چون رفرنس سوئدی داشتن خیلی مهمه و این شخص هم توی یه شرکت خیلی معروف کار می کنه و کلا  منو خوب می شناخت چون 6 ماه با هم توی یه آفیس کار می کردیم . خلاصه دیروز بهم اس ام اس داد که از کمپانی که تازه اپلای کردی بهم زنگ زدن و در موردت اطلاعات خواستن و از مصاحبه هایی هم که کردی راضی بودن !

می خوام بگم توی خر تو خر بازار کار همه هم بد نیستن . گاهی یکی پیدا میشه مثل این پسر سوئدی که من بجز خوبی هیچی ازش ندیدم . حالا فکر کنین در مقابل این آدم کسایی هم هستن عوضی که وقتی بهشون رفرنس می دی و طرف بهشون زنگ می زنه جواب سر بالا می دن و باعث می شن تو کارو از دست بدی . این مسائل اینجا خیلی مهمه و علت اینکه خیلی ها مشکل کار پیدا کردن دارن اینه که رفرنس معتبری نیست که ضمانتشونو بکنه . بخاطر اینجور مسائل من همیشه به آدم هایی که بهشون 100% اطمینان دارم و می دونم دلسوز هستن و زیر آبمو نمی زنن رفرنس می دم . معمولا توی مراحل آخر پروسه استخدام با رفرنس ها تماس می گیرن واگه رفرنس چرت و پرت بگه کار هم پریده و باید خوابشو ببینی ! 

دیروز به میم می گم بیا بعد از کار بریم مرکز شهر مغازه ایرانی خرید کنیم . می گه خودت برو منم لطف می کنم لپ تاپتو می برم با خودم خونه که راحت بری خرید ! آخه میم با دوچرخه رفت و آمد می کنه و من با خط 11 و گاهی هم با اتوبوس. خلاصه بهانه آورد که راهم دور میشه و تو با اتوبوس می ری من بدبخت باید با دوچرخه برگردم . بعد که دید هیچ رغمه راضی نمیشم تنهایی برم خرید فوری وضع هوا رو چک کرد و گفت ساعت 5 تا 8 قراره بارون بیاد و شروع کرد غرغر که چقدر تو بدجنسی !  در نهایت هم با خودم بردمش ولی یه سری تا برگرده خونه سرم غر زد ! 



نظرات 7 + ارسال نظر
دختر توی آینه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://zehneshegeftangize.blogfa.com/

پس امید های هست!!؟؟
عاشق اینم که یه روز یکی رو که دوستش دارم مجبوری ببرم خرید و هی سرم غر بزنه!

نمی دونم اما هر چی که خدا بخواد مطمئنم برای من بهترینه

سوری شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 09:30 ب.ظ

وای خعلی خوشحالیدم..برات دعا کرده بودم کارت جور بشه...
امان از این مردا..

مرسی سوری جونم حالا هنوزم گرچه معلوم نیست . اما باز یکم بیشتر امیدوار شدم

آناهیتا شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 11:26 ب.ظ http://domine-deus.blogsky.com/

دمش گرم انقدر مرام گذاشته.
به قول خودت یه سریا اصن گند می زنن به کار و زندگی آدم. اون هیچی, تازه زیرابشم می زنن :|

آره واقعا ... من باهاش 6 ماه کار می کردم و منو خوب می شناخت و البته آدم خیلی خوبی هم هست همونطور که گفتم.

دختر خانوم یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 03:03 ب.ظ http://missgirl.persianblog.ir

موفق تر بااشی خانومی:-*

مرسی عزیزم

وحید یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 10:33 ب.ظ http://bealive.blogfa.com/

هستند آدمایی که اززش ها را می شناسند ولی زیاد نیستند حالا خدا رو شکر این یکی خوب بود و کمک کرد...

آره واقعا خدا رو شکر امیدوارم هر چی خیره پیش بیاد

رها دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 12:12 ق.ظ http://fair-eng.blogsky.com

خدا رو شکر.... خیلی خوشحالم برات... :)

مرسی رهای عزیز حالا فعلا که جواب 100% ندادن اما خوب یکمی امید دارم

گلی دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 11:27 ق.ظ http://golidiary.blogsky.com/

پس یعنی اون کار رو گرفتی؟؟؟



وای من که نمی تونم غر رو تحمل کنم!

مردا اگه غر نزنن موقع خرید رفتن روزشون شب نمیشه آخرشم مجبور می شن بیان خرید رو انجام بدن اما غرشو هم باید بزنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد