روزهای آخر سال

روزهای آخر ساله و من باورم نمیشه که سال 91 به همین زودی داره تموم میشه ! چقدر امسال سریع گذشت .  دقیقا مثل یک چشم بهم زدن بود ، اصلا نفهمیدم کی اومد و حالا چرا به این زودی داره زحمتو کم می کنه  



آلبوم عکس هایم را آورده ام و ورق می زنم یاد تک تک دلبندانم را . چشمم به عکس های اخیر برادرم می افتد که از دیاری دیگر با کیلومترها فاصله برایم فرستاده . با خودم فکر می کنم او کی انقدر بزرگ شد و من نفهمیدم ؟ دوسال از آخرین باری که دیدمش می گذرد و برادرم حسابی مرد شده و دیگر از آن پسرک بلند و باریک اندام همیشگی خبری نیست .  


عکس مادربزرگ و پدربزرگ را نگاه می کنم که حالا هشتاد و اندی سن دارند . چقدر دوست داشتم که می توانستم این روزها در کنارشان باشم . تصور می کنم که همین حالا یعنی حدود 5 بعدظهر به وقت ایران انها روی مبل های محبوبشان توی هال یا پذیرایی نشسته اند و چای می خورند . بابا بزرگ حتما چایی دم می کند و برای هر دوتایشان می ریزد توی استکان های قدیمی و موقع آوردن لرزش دست هایش باعث می شود مقداری چایی بریزد توی نعلبکی ! وای که حتی تصورش هم برایم لذت بخش است. بابابزرگ همیشه حاضر بود حتی مبل محبوب و بسیار راحتش را به من ببخشد و خودش سخت تر بنشیند. یادش بخیر بارها بعد از دانشگاه یا کلاس می رفتم خانه شان. بابا بزرگ فورا برایم غذا گرم می کرد ... شیرینی می آورد و چایی می ریخت و مادربزرگ می نشست و از زمین و زمان می گفت . می گفت و می خندید و با هر خنده اش کل هیکلش می لرزید. مامان بزرگ اون سالها بخاطر ما هم که شده هفت سین می چید تا موقع عید دیدنی نگیم پس هفت سینت کو ؟! و عجب شیرینی های خوشمزه می پخت ...


این روزها ایران بودن حال دیگری دارد ... من اگر باشم ترجیح می دهم بست بنشینم توی خانه مادربزرگ و از کنارش تکان نخورم . امروز طاقت نیاوردم و زنگ زدم نیم ساعتی با مامان بزرگ گپ زدم و از زمین و زمان گفتم . می گفت همه دارند می روند مسافرت ولی بابابزرگت آمده تهران تا من برای عید تنها نباشم . بابا بزرگ همیشه بودن در شهرستان و باغ بزرگش را به بودن در دود و دم تهران ترجیح می دهد و قطعا حق هم دارد . توی باغ برای خودش سرگرم است و درخت می کارد و بیل می زند و از زندگی لذت می برد . بزنم به تخته هشتاد و هفت سال را پر کرده اما هنوز کاملا سالم و سرحال است و با دیسیپلین همیشگی و خاص خودش پیش می رود . 


امیدوارم سال دیگر این موقع در ایران و  کنار خانواده و دوستام باشم ... و امیدوارم که سال دیگه زندگیم با ثبات تر از الان شده باشه و یک قدم به هدفهام نزدیک تر باشم . می خواهم کار ثابت و مطمئنی داشته باشم و آسایش خیال ! 


قصد دارم سفره هفت سین هم بچینم ، درست بر خلاف پارسال که دل و دماغ اینکار را نداشتم . البته امکاناتم کم است و خیلی از سین ها را ندارم اما رویم زیاد است سین کم اوردم ساعت و هر چیزی که سین داشت و توی خانه داشتم می زارم وسط سفره 


دوستای گلم برای تک تکتون سالی پر برکت و سرشار از شادکامی ، موفقیت و سلامتی آرزو می کنم .

سال جدید همگی پیشاپیش مبارک 


نظرات 11 + ارسال نظر
سوری دوشنبه 28 اسفند 1391 ساعت 09:11 ب.ظ

ای جونم ایشاالله...خدا برات حفظشون کنه...
منم پارسال دل نداشتم اما امسال پرهیجان تر از همیشه ام...اگه سین کم اوردی من اول اسم س داره وبمو باز کن

چه ایده جالبی راست میگیا ! امروز رفتم مغازه ایرانی سمنو داشت خریدم فکر کنم دیگه 7 سینم کامل باشه . راستی بیاد ایران چی توز موتوری و شکلات هبی هم خریدم . الان شیرجه زدم تو پفک

رها دوشنبه 28 اسفند 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام
بله! روزای آخر سال این حس نوستالژی دوباره میاد سراغ آدم و تا چند تا آلبوم و دفترچه خاطرات ورق نزنی دست بردار نیست!
امیدوارم همینطور باشه...
پیشاپیش سال نو مبارک

مرسی رها جون . ایشالا که برای هممون سال خوبی باشه

فروردین دُخت سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 12:32 ق.ظ http://hamin-havaali.blogfa.com/

آخی چقدر حست به مامان بزرگ و بابابزرگت رو دوس دارم عزیزم
ایشالا سال خیلی خوبی برات باشه، پر از موفقیت و سلامتی و زندگی..

مرسی عزیزم ایشالا برای همه سال پر برکتی باشه

سوری سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 10:23 ق.ظ

الهی خداروشکر..تنها خولدی منم موخوام

عاقا بیا سه سر این ورا اصلا چیتوز پارتی راه می اندازیم با هم

سوری سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 07:30 ب.ظ

تو بیا من چه جولی بیام..چی توز پارتی روش هم ترشک بمالیم

ترشک چیه ؟ همون لواشک؟

دختر خانوم سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 08:54 ب.ظ http://missgirl.persianblog.ir

آره دیگه باید تموم میشد..خعیلی خسته شدم..زووود گذشت..ولی پر از سر درد و دردِ سر بوود برام..
ایشالله واسه همه سال92 خوووب باشه و همینطوری برای توو

مرسی عزیزم

سوری سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 10:09 ب.ظ

وای ترشک نخوردی..نه لواشک جامده و ترشک مث رب آلوچه هس البته با هسته..با طعم مختلف البالو اخته الو سیب مخلوز هس...وای الان دهنم اب افتاد الهی الان دهن تو ام اب می افته..
من بچه بودم از این بد خوراکی می کردم..بعد مامان دعوام میکرد

چرا آلوچه که تا دلت بخواد خوردم اینجا هم مغازه ایرانی داره . خودمم هر وقت می رم ایران بار می کنم میارم

دختر خانوم چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://missgirl.persianblog.ir

دینگــ دینگــ
بهــ ــارِ92 مبـ ـارکـ ـــــــ..
نوروزِتـــــ پیــ ــروز..

مرسی عزیزم . عیدت مبارک . تعطیلات خوش بگذره بهت

دختر توی آینه پنج‌شنبه 1 فروردین 1392 ساعت 12:10 ق.ظ

عیدت مبارک

به آرزوهات برسی

مرسی . عید تو هم مبارک . تعطیلات خوبی داشته باشی

س م ح جمعه 2 فروردین 1392 ساعت 07:58 ب.ظ http://gitare.blogsky.com

سال نو بر شما و خانواده نخترم مبارک
امیدوارم سال خوبی پیش روت باشه

مرسی

گلی چهارشنبه 7 فروردین 1392 ساعت 02:45 ب.ظ http://golidiary.blogsky.com/

منم خیلی دوست داشتم امسال ایران باشم و حتی دو روز حال و هوای عید بگیرم :دی

آره منم خیلی هوس کرده بودم اما نمیشه دیگه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد