از هر دری ...

دوستی نوشته بود :

هیچ‌وقت نمی‌توانی چیزی را که قرار است از دست بدهی نگه داری. فهمیدی؟ تو فقط قادر هستی چیزی را که داری، قبل از آن‌که از دستت برود عاشقانه دوست داشته باشی!

نمی دونم این جمله ها رو کی نوشته اما من که اصلا بهش معتقد نیستم . من معتقد نیستم که سرنوشت همه چیز از قبل تعیین شده ، اگه اینطوریه پس سهم کار و تلاش ما چی میشه ؟  بنظر من آدمها با کار و تلاش می تونن هر چیزی رو به دست بیارن فقط مهم اینه که خودشون بخوان !

دیروز با مامان حرف می زدم و مطابق معمول از وضع ارز می گفت ! داشت می گفت دو سال پیش وقتی برای تو ۱۰۰۰۰ کرون می فرستادیم می شد نهایتا ۲ میلیون الان میشه ۵ میلیون ! حالا حساب کنین ۱۰۰۰۰ کرون نهایت نهایت خرج ۲ ماهه ! چون اجاره خونه معمولا حدود ۳۰۰۰ کرون میشه ، کم کم ۲۰۰۰ هم فکر کنم خرج ماهیانه میشه دیگه . تازه اگه از هیچی استفاده نکنی ! یه کارت ماهیانه اتوبوس می خوای بگیری تو اکثر شهرها یه ۵۰۰-۶۰۰ کرونی آب می خوره ! حالا حساب کنید دانشجوهای بدبخت رو که چه وضعی پیدا کردن . شنیدم تو سالهای اخیر خیلی دانشجو ها برگشتن و نتونستن هزینه هاشونو بدن . اینجا البته خیلی ها (اونایی که زرنگن) کار می کنن و خرجشونو در میارن . مثلا از سالمندان نگهداری می کنن یا تو رستوران کار می کنن و کارهایی از این قبیل اما خوب لازمه اش اینه که یه کمی سوئدی بلد باشی . هرماه هم فکر می کنم انقدری در میارن که خرجشون صاف بشه و نگرانی نداشته باشن .

بگذریم می خواستم بگم این روزها استرسم خیلی زیاده ، مامانمم گاهی ناخواسته استرسمو بیشتر می کنه . خدا رو شکر که ما دستمون به دهنمون می رسه و به لطف مامان و بابا مشکل مالی نداریم اما واقعا بهم برخورد وقتی مامان شروع کرد حرف پولو زدن . می دونم اصلا منظوری نداشت ! حتی بابا از پشت سرش گفت که تو اصلا نگران پول نباش هر وقت پول کم داشتی بگو ، هر چقدر بخوای برات می فرستم . مادر من پارسال وقتی داداشم داشت می رفت خارج اونم دانشگاهی که شهریه ۲۰۰۰۰ دلاری داره هر ترم هیچ مخالفتی نداشت و می گفت خرجشو می دیم ! اما به من که می رسه ... اونوقت خانم رفته ست تمام فرش های ابریشم خونه رو عوض کرده و یه سری سرمه ای خریده ! مغز آدم سوت می کشه واقعا !  اصلا به من چه ، زندگی خودشه هر کار می خواد بکنه اما این چیزها رو که می بینم حس می کنم چقدر من عوض شدم ...

م رفته مسافرت دو روزه ... عروسی یکی از همکاراش بود و براش یه چیزی مثل bachelor party که در واقع آخرین مهمونی مجردیه گرفتن . راستش به من اصلا تعارف نکرد که تو هم بیا . البته منم انتظاری نداشتم چون بلخره همه همکارای شرکت هستن و فکر نکنم کسی دوست یا خانوادشو بیاره . اما این روزها تنهایی تو خونه به هزار جور چیز فکر می کنم . به اینکه م واقعا ارزششو داره یا نداره . به اینکه چقدر راحت می گه وقتی تو کار پیدا کنی و بری یه شهر یا اصلا یه کشور دیگه ناچاریم جدا بشیم . یعنی به همین سادگی ؟! یعنی دوستی ما انقدر ارزش نداره که حفظ بشه ؟! اوائل گاهی مراعات منو می کرد ، با هم بیرون می رفتیم ، پیش دوستاش یا خرید ، رستوران و ... اما الان خودش اکثرا برنامه های  خودشو داره و منم کارهای خودمو می کنم . مگه چاره ای جز درک کردن هم دارم ؟؟ تمام مدتی که همدیگرو می بینیم نشسته پای یه بازی اینترنتی بنام پوکر ... یعنی معتاد شده به این بازی به تمام معنی . قبلنا اوقات بی کاریمونو با هم می گذروندیم . با هم فیلم می دیدیم و ... اما متاسفانه الان اون بیشتر تمایل داره کارهای خودشو بکنه و اگه من چیزی بهش بگم دعوامون میشه . گاهی واقعا از این وضع کلافه میشم . از رفتاری که م داره . نه اینکه بد باشه ها ... اتفاقا اکثرا خیلی هم مهربونه خیلی هم فهمیدست اما اونم زندگی خودشو داره . اون هم نمی خواد دوستهاشو از دست بده . خودش بارها گفته که اگه تو بری و کار پیدا کنی من باز تنها میشم . حداقل الان ۴ تا آدم رو می شناسه و باهاشون برنامه می گذاره ، فوتبال می ره ، ساز می زنه و خیالش راحته که حتی اگه من نباشم برنامه های خودشو داره و بهش سخت نمی گذره . اما من کلا از این طرز زندگی راضی نیستم . منم تنهام ، منم خسته میشم ، منم دوست دارم گاهی با هم سینما و گردش و تفریح بریم اما ... 
مهم نیست ، همیشه که دنیا رو یه روال نمی چرخه ، بلخره منم کار پیدا می کنم و سختی هام تموم میشه . بلخره روزهای خوش منم می رسه ... 

چند روزه دوباره افتادم به جون تزم ... با اینکه تزمو تموم کردم اما بخاطر ویزا تا کار پیدا نکنم  نمی تونم دفاع کنم . واسه همین هم مدام خودمو می خورم و فشار سنگینی رومه . م هم دیگه غرغرهای من واسش عادی شده ... دیروز پ زنگ زد و حالمو پرسید . یه ساعتی حرف زدیم . اون آلمانه . چقدر حرفاش آرومم کرد . گاهی غریبه ها بیشتر هوای آدمو دارن و به آدم محبت می کنن تا پدر و مادر و دوستها ی آدم . 

دوست روانشناسم رمان می نویسه ، اکثرا هم در مورد کیس هاییه که بهش مراجعه کردن .  آخرین رمانش دو مورد اختلال شخصیت ضد اجتماعی هست و واقعا آدمو تکون میده . آدمهایی که اصلا چیزی بنام وجدان ندارن و ممکنه دست به هر کاری بزنن مثل قتل !‌ آدمهایی که عرف و هنجار جامعه براشون بی مفهومه مثل دختری که برای پول بیشتر میره ف ا ح ش ه میشه و اصلا ککش هم نمی گزه . کاش مردم بخصوص دخترهای جوون عوض رمانهای عشقی عاشقی و چرت و پرت اینجور رمانها رو بخونن بلکه یکم اطلاعاتشون بالا بره که حداقل بتونن از اینجور آدمها فاصله بگیرن چون واقعا خطرناک و غیر قابل پیش بینی هستن . کلا این روزها خیلی در مورد انواع اختلالات شخصیتی مطالعه کردم و واقعا برام  موضوع جذابیه.

بنظر می رسه lindsay lohan که بازیگرم هست مبتلا به اختلال شخصیت مرزی باشه یعنی بین مرز دو مرز افسردگی و شیدایی در نوسانه . راستش دیروز داشتم مطلبی راجبش می خوندم و کلی ناراحت شدم . بازیگر خوشگلیه اما اخیرا مواد مصرف می کنه و ... زندگی خیلی خیلی نا بسامانی داره و واقعا دل آدم براش می سوزه . چندین بار هم تا بحال کارش به دادگاه کشیده شده و حتی تا مرز زندان رفتن هم پیش رفته . یه عالمه هم قرض بالا آورده و نمی تونه پرداخت کنه . پدرش با ۵۰ سال سن تازه از دوست دخترش بچه دار شده . چند وقت پیش هم یه دختری ادعا کرد خواهرشه و تست گرفتن دیدن بله ! باباهه ماشالا آباد کرده کل خانواده رو ! خانوادشم که انتظار دارن خرج همه چی رو پرداخت کنه چون بازیگره و پول در میاره ! هالیوود واقعا باید محیط وحشتناکی باشه ... هیچ دوست ندارم جای خیلی از بازیگرا باشم ، واقعا زندگی ندارن ، privacy ندارن ، خانواده ندارن ! عجیب نیست که چرا خیلی هاشون هزار جور مرض اعصاب می گیرن . تصور کنین از صبح که پاتونو از خونه بیرون می گذارین هزار جور عکاس و خبرنگار و ... دورتون کنن تا شب ، خانوادتونم که وضعش اون باشه و دم به دم از شاهکارهای باباتون خبر برسه !

چقدر درددل داشتما ... دستم شکست از بس تند تند نوشتم . خوب دیگه سبک شدم وقتشه که برم به کارم برسم 

نظرات 4 + ارسال نظر
سوری جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 02:47 ب.ظ http://baghban-kochak.mihanblog.com/

ای جان عزیزم
به نظرم شما دیگه دوستیتون تموم شده...اینجوری که گفتی دیگه چیزی بینتون نمونده...
به نظرم تو ام برو دنبال زندگیت...دوستای خودت داشته باش..نمیتونی کار پیدا کنی؟
منم خعلی تنهام

راستش حتی اگه خودمونم بخوایم که دوستیمون ادامه پیدا کنه ممکنه نشه چون من معلوم نیست کجای دنیا کار پیدا کنم و برم ...
جدیدا خیلی راجب جدایی فکر می کنم . یعنی چاره دیگه ای هم نیست . نمی دونم اونم بخواد از ته دل جدا شیم یا نه ،ولی در عمل راه دیگه ای نمی مونه ...
تا کار پیدا نکنم هیچی عوض نمیشه ، برام دعا کن زودتر تکلیفم معلوم بشه و کار پیدا کنم ، فعلا انقدر گرفتاری دارم که اصلا وقتی برای سر و سامان دادن به این موضوع نمونده , اعصابش هم نیست ! به وقتش می دونم که باید چیکار کنم!

سوری جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 05:09 ب.ظ http://baghban-kochak.mihanblog.com/

باوشه دعا میکنم ی کار خوب پیدا کنی..دوست ندارم برگردی...دوست دارم ی راهی رو شروع کردی تا آخر بری...البته اومیدوارم بهترین برات اتفاق بیفته..بهمین دلیل اگر نشد و برگردی بدون حتما ی خیری هست ...ایشالله phd هم قبول بشی...

مرسی عزیزم
کلی انرژی مثبت گرفتم ، جوینده یابنده است

دختر توی آینه شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 12:17 ق.ظ http://zehneshegeftangize.blogfa.com/

هی دختر قوی باش (میدونم هستی).گاهی باید یه چیزایی رو ار دست بدی تا یه چیزای بهتری رو بدست بیاری.اگه الام باید سختی بکشی وایه اینه که چند سال دیگه زندگی باکیفیت تری داشته باشی.

مرسی عزیزم که دلداریم میدی . خوشحالم که دوستای خوبی پیدا کردم .

س م ح شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 06:27 ب.ظ http://gitare.blogsky.com

منم نشستم همشو خوندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد