نفرت

از پدر و مادرم متنفرم ...


حداقل در حال حاضر .... از درک و شعوری که ندارن ....

از اینکه روحیه خوب منو ریدن توش ...

از اینکه نمی فهمن موقعیت منو ...

خدایا چرا هیچکی نمی فهمه ؟!

چرا حتی خانواده ی آدمم نمی فهمن که تز داری ... که بدبختی ... که اگه تزتو خوب پیش نبری باید برگردی تو اون خراب شده ...

حس می کنم که غریبه هستن ... کاش مادری داشتم که یکم بیشتر درکم می کرد ... دیگه تا مغز استخوان خستم ... از خودخواهی آدما ... می خوام تنها باشم میون غریبه ها ... نمی خوام دیگه چشمم به ایرانیا بیفته ... به خودخواهیهاشون ... به رفتارهایی که آزارم میده و روحمو می خوره ... نه نمی خوام بهش فکر کنم ...

کاش مادری داشتم که بجای صبح تا شب کار کردن یکم به ماها اهمیت میداد . کاش انقدر خودخواه نبودن ... نه دوستشون ندارم .... راحتم بزارین ... دست از سرم بردارین ... نمی خوام شما پدر و مادرم باشین ... می خوام فراموش کنم که شما ها پدر و مادرم هستین !

نظرات 1 + ارسال نظر
saber پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 01:41 ق.ظ http://www.lalaey.blogsky.cim

سلام چرا اینقده از دست این و اون مینالی یکم به اطراف خودت نگاه کن همش داری ناله میکنی از دست ایرانیا یا بابا مامان آدم هر اتفاقی که براش تو زندگیش میفته مسبب خودشه همه مادرشوهر دوست دارن ولی تو بیزاری هر به هر ادمی که محبت کنی غیر ممکنه اون طرف مقابل بهت محبت نکنه چون تو ذادماس آگه بهشون محبت کنی مطمین. باش اگه کافر هم باشن اونا برات از هیچی دریغ نمی کنن قدر مامانتو بدون حتی اگه یه لیوان آب هم بهت نداده چون بچگیات خیلی برات سختی کشیده از اون موقع که تو شکمش بودی تا تو را بزرگ کرده حالا به هر شکلی که باشه فک کنم خودت خیلی خودخواهی که همه رو به غیر خودت تقصیر کار میتونی بای بای

شاید اینطور باشه که تو می گی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد