غم دوری

امروز ۹ امین روزی است که به اینجا ( سوئد ) اومدم . به قول یکی ار دوستان تا امروز مثل یک توریست شهر رو دیدم و گشتم و تفریح کردم اما تقریبا دیگه همه چیز داره عادی می شه و این سفر از شکل یه مسافرت تفریحی بیرون میاد . درس ها هم دارن سنگین و سنگین تر می شن و من وحشت زده از اینهمه تغییر واقعن می ترسم .  گاهی دلم می خواد این کابوس تموم بشه و من برگردم به خانه ی آشنای خودم کنار مامان و بابا و آیدین . اونوقته که به خودم یادآوری می کنم که این سختی مال ۲ ساله . در عوض بعدش می تونم طعم آسایش و راحتی رو بچشم . به خودم می گم همه چی تو ایران همونجوری هست و هر وقت بخوام می تونم برگردم به محیط آشنای خودم ...


بیشتر از همه دلم برای خانوادم تنگ شده و دوست دارم اونها کنارم بودن ... گر چه هر روز با هم صحبت می کنیم اما ....


به هر حال امیدوارم این حس هم بگذره و من به محیط جدید عادت کنم و با دوری خانوادم کنار بیام و عوض وقت گذرونی به درسام برسم ....


۴ ماه تا کریسمس مونده

۴ ماه تا روز دیدار عزیزانم ....


برای رسیدن اون روز بی قرارم ..........

نظرات 1 + ارسال نظر
بهزاد منفرد یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 10:52 ق.ظ http://behzad900.blogsky.com

خیلی وبلاگ جالبی داری مطالبت خوب بود ! به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد