امروز بعد 14-15 سال رفتم دوچرخه سواری . چندان مطمئن نبودم که هنوز یادم باشه اما خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتم و مثل بچگی هام دوچرخه سواری می کردم چه جور ... کارهایی که یه خانوم تو ایران تو خیابون محاله بکنه ... خودم کلی تعجب کردم از اینکه هنوز یادم بود  خیلی حال داد بخصوص که اینجا دیگه هوا گرم شده و همه از دوچرخه استفاده می کنن ، در واقع وسیله نقلیه هست یه جورایی بجای ماشین. حالا باید سر فرصت بگردم یه دوچرخه خوب بخرم . میم 4 تا دوچرخه داره که 3 تاشون قدیمیه و هر کدومشونو یا یکی از دوستاش بهش داده زمان دانشجویی یا ارزون خریده . فعلا منم از یکی از اون 3 تا استفاده می کنم . بدبختانه همشونم پسرونه هست اما خوب برای من فرق چندانی نداره .
این روزها چقدر حسرت روزهایی رو می خورم که کلی وقت اضافه داشتم و همش به بطالت و خوش گذرونی و بی کاری مطلق گذشت ! در واقع کاملا واسه خودم حال کردم و حتی نرفتم گواهینامه سوئدی بگیرم و حالا که در گیر کارم مجبورم از سر کارم مرخصی بگیرم برم دنبال کارای گواهینامه . ماشالا مراحلشم مثل 7 خان رستمه ! 
داریم برنامه ریزی می کنیم بریم سفر قبل شروع کار دائم من . به توافق رسیدنمون هم خیلی سخت بود چون میم می خواد جایی بره که دریا داشته باشه و آرامش و من می خوام برم شهرهای بزرگ و معروف که معمولا هم شلوغ هستن ! کلی با هم بحث کردیم تا بلخره به نتیجه رسیدیم ، در واقع من کوتاه اومدم و ازش قول گرفتم که دفعه دیگه بریم جایی که من می گم ، یه شهر  شلوغ و پر هیجان . به نظر من آدم سالی یه بار باید بره مسافرت حسابی و جاهای جدید حتی اگه مجبور بشه پول قرض کنه ! 
پ ن : 

 بهار استکهلم و شکوفه های گیلاس

بعضی ایرانیها !

تو شرکت و طبقه ای که من هستم 3 تا ایرانی دیگه هم هستن که همشون تز (پایان نامه) هاشونو توی این شرکت انجام میدن و کارمند نیستن. در واقع یه پروژه ای بهشون میدن که بعنوان تز انجام بدن . خوبیش اینه که تقریبا یه 6 ماهی توی اون شرکت کار می کنن و می تونن خودشونو نشون بدن ، با محیط شرکت هم آشنا بشن و احتمالا اگه موقعیتی بود و پروفایل خوب و مناسبی داشتن در آینده اونجا مشغول به کار هم بشن.

با دوتاشون من از اول کلی صمیمی شدم و چون تقریبا به خم و چم شرکت آشنام کمی هم راهنماییشون کردم ، بنظرم خیلی بچه های خوب و صمیمی اومدن. اما نفر سومشون ... امروز سر فیکا دور یک میز با بقیه نشسته بودیم این خانوم هم بود. خودشو معرفی کرد و شروع کرد به صحبت و ... من هم گفتم خودمو معرفی کنم بهش . به هر حال ایرانیه و با هم بیشتر آشنا بشیم. عاقا دختره اصلا اعتنا بهم نکرد. حتی به زور جواب سلاممو هم داد. کلی پشیمون شدم که برای چی باز دایه مهربون تر از مادر شدم و اصلا رفتم خودمو معرفی کردم. این خانومی که می گم متاهله و بالای 35 سال هم داره یعنی با یه دختر جوون هم طرف نیستیم که بگیم هنوز یاد نگرفته و بلد نیست چطور رفتار کنه . اتفاقا اون دوتای دیگه امروز در موردش از من سوال کردن که می دونم کیه و از این حرفها و کلی هم از دستش شاکی بودن و می گفتن اصلا اعتنا نمی کنه به آدم. چون اینها کنار هم می شینین و کنار اومدن و تحمل کردن همچین آدمی واقعا سخته ! انگار نه انگار که وجود داری و فقط با خارجی ها حسابی گرم می گیره و از ایرانی فراریه! ... یکیشون بهم گفت آیدا هر چی تو صمیمی و خوش اخلاق هستی این بر عکسه ! خلاصه کلی هندونه بارم کردن و منم ذوق مرگ شدم ! 

نمی دونم چرا بعضی ایرانی ها اینجا اینطوری میشن . به بقیه ایرانیا اعتنا نمی کنن ، بعد هم تا می تونن برای طرف می زنن و هر طور شده می خوان که بقیه رو بزنن زمین و خودشون بالا برن درست انگار طرف دشمنشونه. خلاصه خیرشون به هیچ کس نمی رسه و تا میشه باید ازشون دوری کرد. من هرگز این آدمها رو نفهمیدم ... نمی دونم واقعا چطوری می تونن چنین رفتاری در پیش بگیرن. این به عینه به من ثابت شده که برای همه خوب بخواه تا برای خودتم خوب پیش بیاد چیزی که مامانم مدام بهم گوشزد می کرد همیشه.


پ ن : تو شرکت صبح ها میام وبلاگمو چک می کنم ببینم کی برام کامنت گذاشته اما فونت فارسی ندارم که جوابتونو زود بدم و مجبورم صبر کنم تا بیام خونه ...




فیلمهایی که این روزا می بینم

این روزها یه سریالی از SVT یکی از شبکه های معروف سوئد پخش می شه که کلی هم بین ایرانیا سر و صدا کرده . ماجرا از این قراره که این شبکه دو تا نوجوان کر و لال رو فرستادن ایران تا از وضع و اوضاع ناشنوایان تو ایران گزارش تهیه کنن اما این دو تا بچه مدام لوس بازی در میارن و از همه چیز ایراد می گیرن و خلاصه حال همه رو بهم می زنن !  انگار یک ذره قدر شناسی از مهمان نوازی های ایرانی ها و محبت هاشون توی این دو تا وجود نداره ! جالب اینجاست که هیچ کدوم از این دو تا بچه سوئدی نبودن و تیپ و قیافه هر دو به مهاجرها بیشتر می خورد تا سوئدی ها . واسه همه واقعا سوال بود که یعنی تو کشور به این بزرگی دو تا نوجوان درست حسابی نبوده که برن یه گزارش درست حسابی و بدون لوس بازی تهیه کنن! اونهم توی کشوری مثل سوئد که اینهمه دم از احترام به فرهنگ های مختلف و تساوی حقوق می زنه ! به نظر می رسید که این فیلم احمقانه می خواست ما ایرانی ها رو به تمسخر بگیره و گرنه اصلا لزومی نداشت که این دو تا نوجووون رو بردارن ببرن به جاهای درب و داغونی که من خودم تو عمرم هرگز چشمم بهشون نیفتاده بود قبل دیدن این فیلم! حالا یه عده ای هم می گن که ما ایرانیا همیشه شاکی هستیم و واقعیت جامعه ما همون بوده ولی من قبول ندارم ! برداشتن این دو تا رو بردن کله پاچه ای و اینا هم تا تونستن ادا اصول در آوردن و اَخ و اوخ کردن! یه جا مثلا مجبورشون کردن 4 نفره تو صندلی عقب بشینن و این چیزها اینجا خیلی عجیبه ! یعنی یه غذای ایرانی نیست که اینا دوست داشته باشن؟ فکر کنین که چند تا بچه ی ایرانی توی مدرسه باید بابت این فیلم مسخره خفت بکشن و از سایر بچه ها متلک بشنون !  به نظر من یه فیلم کاملا نژاد پرستانه و پر از توهین به ایرانی ها بود و بس ! راستی اگه کسی خواست ببینه می تونه لینک ویدئوهاشو اینجا پیدا کنه .



جدیدا هم یه سریال خیلی باب شده بنام game of thrones که توی IMDB رنکش 9.4 هست . سبکش فانتزیه و ماجراجویانه هست و محتواش یه چیزی بین واقعیت و افسانه . افسانه هایی مانند سحر و جادو و موجودات افسانه ای چون اژدها. ماجراش بطور کلی در مورد جنگ و کشمکش هفت خانواده ی اشرافی هست بر سر تخت پادشاهی و بدست آوردن قدرت. من چند قسمتشو دیدم ای بدک نبود اما خیلی جاهاشم حوصلمو سر برد و هی زدم جلو !

یه فیلم دیگه هم هست بنام pretty little lairs که من چند وقتی دنبالش کردم . ماجراش راجب چند تا دختر مدرسه ای هست که یکی از دوستاشون به تازگی کشته شده و پلیس داره دنبال قاتل می گرده . اینم بدک نبود در کل سرگرم کننده بود و منم واسه زیر نویس های سوئدیش می دیدمش که مثلا تمرین زبان هم بکنم 


پ ن : عاقا روان ما بهم ریخته با این سریال حریم سلطان هر موقع می خوایم با ایران صحبت کنیم مامانمون پای این سریال ... نشسته و اصلا حال و حوصله حرف زدن نداره و شش دنگ حواسش پای فیلمه و برای ما هم الکی سر تکون میده! شنیدم سریاله محتوای جالبی هم نداره به مامان می گم چرا می بینی ؟می گه چیکار کنم اینجا که سریال درست حسابی نمیده ! کی می دونه چند قسمته و کی به حول و قوه الهی تموم میشه ؟!  من نذر می کنم اگه تموم بشه یکماه بجای میم هم غذا درست کنم هم ظرفارو بشورم و هم خونه رو تمیز کنم!



نوجوانها

دیروز سر ناهار صحبت نوجوانها و مشکلاتشون و نحوه برخورد والدین شد. یکی از خانمهای سوئدی داشت توضیح می داد که قراره برای تعطیلات تابستون برن لندن و پسر 18 سالش براشون مشکل درست کرده چون دوست نداره بیاد و اگه هم به زور ببرنش سفر رو به همه زهر مار می کنه ، از طرفی هم اگه نیاد باید 4-5 هفته تنها تو خونه بمونه . خود این خانم گفت با اینکه سخته اما ترجیح میده به خواسته پسرش احترام بگذاره و مجبورش نکنه . در ادامه هم گفت که تنها موندن تو خونه هم براش خوبه ، بلخره هم باید مستقل بشه و یاد بگیره و این یه فرصتیه براش که تمرین کنه. 

البته یکی دیگه از خانمهای همکار مخالف بود چون از اینکار خاطره خوبی نداشت و گفت صحیح نیست اینها رو توی این سن به امون خدا رها کرد چون گند بالا میارن . گفت خواهرش همینکارو کرده بوده با پسر 19-20 سالش و وقتی برگشته بعد یکماه خونه کن فیکن شده بوده . پسره مدام پارتی گرفته بوده و دوستاشو دعوت کرده بوده و سر و صدا و ... و همسایه ها هم زنگ زده بودن به پلیس و خلاصه ماجرایی درست شده بوده که خانومه رو بکل پشیمون کرده بوده. 

اون موقع یاد خودم افتادم ... ما هر عید باید برای تعطیلات می رفتیم دیدن اقوامی که ساکن یه شهر دیگه بودن ... من از این تعطیلات اجباری متنفر بودم و هر سال سر رفتن برنامه ای داشتیم . من گریه و زاری و التماس می کردم که نمی خوام بیام و پدر و مادرم سعی می کردن با هر ترفندی شده من رو راضی کنن و ببرن . بهم می گفتن وظیفته ، فامیل هستن و ناراحت می شن اگه نیای دیدنشون. این دیدارهای سالی یکبار اونهم درست موقع عید و تعطیلات به صورت یه رسم خانوادگی در اومده بود و اگه یه عیدی احیانا می خواستیم بجای دیدن اقوام یه سفر دیگه بریم زمین به آسمون می اومد و خلاصه نمی گذاشتن ...


بحثم سر تفاوت دیدگاه ها هست بین مردم اینجا و ایران ... با کدوم دیدگاه موافق ترین ؟!


پ ن : دوشنبه شب رفته بودیم جشن خوشامد گویی به بهار  (valborg = والبری) . اینجا شب آخرین روز ماه آوریل تموم شدن زمستون سخت و تاریک و فرا رسیدن بهار و نور و روشنایی رو جشن می گیرن . مردم توی محله های مختلف دور یه آتیش خیلی بزرگ جمع می شن و یه گروه موسیقی ملی و سنتی می زنن و مردم هم باهاش سرود می خونن. جوونها هم معمولا خودشونو با آبجو و ... خفه می کنن ! یکمی شبیه چهارشنبه سوری هست اما فقط آتیش اینا خیلی بزرگه و کسی هم از روش نمی پره !



پ ن : چند وقته متوجه شدم که توی نوشته هام کم هم غلط املایی ندارم ... شاید بخاطر اینکه با متن فارسی خیلی سر و کار ندارم . اگه متوجه شدین یه چیزی رو غلط نوشتم بهم بگین باشه ؟

زمان تصمیم نهایی رسید!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.