تو چرا انقدر نازنینی ؟ می خواهم دوستت نداشته باشم می خواهم ذره ذره فراموشت کنم . چرا نمی شود ؟
پ ن : می خوام بچسبم به سوئدی یاد گرفتن و از امروز چند تا از چیزایی که یاد گرفتم رو اینجا بنویسم .
چقدر احساس تنهایی می کنم این روزا ... و وقتی می بینم هنوز راهمو پیدا نکردم خستگی و تنهایی رو بیشتر حس می کنم .
امتحانمو دادم اما نمی دونم خوب بشه یا نه ! یه استادم هم گفته واسه ۲۶ ژانویه برم برای امتحان شفاهی ... خیال دارم حسابی اونو بخونم .
تو حتی دوست خوبی هم نیستی دردناکه اما واقعیته ! چرا می خوای اصلا دوستم باشی ؟ می خوام بهت بگم دلیل داره که می گم نمی تونم دوستت بمونم همینطوری الکی و رو هوا حرف نمی زنم ! یه دوست ویژگی هایی داره که تو نداری ... یک دوست یه همدمه ! یک دوست واسش مهمه که تو در چه حالی ...
اکثر بچه ها دارن میرن ... واسه تز یا phd و این منو غمگین می کنه ! چقدر عمر این دوستی ها کوتاه بود ... من اما هنوز راهمو پیدا نکردم ... نگرانم ... واسه آیندم ... خدا کمکم کنه که بهترین راه رو انتخاب کنم ... خدا خودش کمکم کنه ... هیچ دوست ندارم مجبور بشم برگردم ایران ... جایی که ازش فرار کردم ... خدایا خودت واسم یه راهی باز کن ... دوست دارم یکسال یا دوسال دیگه همین روز یه موقعیت عالی داشته باشم . یه کار خوب ، یه زندگی راحت و بی دغدغه ... دوست دارم خیال مامانم از بابتم راحت باشه ! می دونم همش غصه منو داره
خدایا ازت می خوام که دوستان دشمن نما رو ازم دور کنی . کسایی که بودنشون تو زندگیم به هیچ دردی نمی خوره و فقط به ضررمه ... سخته اما می دونم وقتی این اتفاق بیفته قدرت تحملشو خودت بهم می دی .
خدایا تو این یکسال و نیم کلی قوی تر شدم ... ازت ممنونم که بهم این فرصتو دادی که تجربه های جدید بدست بیارم .
اخی دردو دلامو کردم یکم سبک شدم !
حالا بگیرم بخوابم که خستگی امتحان هنوز هم روم مونده
ساعت 1 نصفه شب و من تازه از ذاذاشی گلم که تولدشه فردا خدافظی کردم . داشتم فکر می کردم تو برای من جای داداشی رو گرفته بوذی یه جورایی ... من دلتنگ اون بودم و تو تداعی کننده اون و من که 23 سال شب و روزم با اون گذشته بود به تو پناه اورده بوذم !
فرق بین عشق و عادت چیه ؟ از کجا بفهمیم کسی رو واقعا دوست داریم یا بهش عادت کردیم ؟!
بنظر من کسی که بهش عادت کردی رو لزومی نداره دوست داشته باشی . اما وقتی عاشق یکی هستی براش حاضری خیلی کارا بکنی ، از خودت بگذری و به اون فکر بکنی . وقتی عاشق یکی باشی حتی وقتی از زندگیت بره بیرون خودت نمی تونی با کس دیگه باشی . چون می دونی اون یه چیز دیگه هست و هیچ کس نمی تونه جاشو بگیره برات !
پ ن :
ممکنه اون بهت بگه: «بذار به دردِ خودم بمیرم»
اما تو نذار بمیره ؛شعور داشته باش
امروز دلم برای دانشگاه سابق و دوران لیسانسم تنگ شد . چقدر دعا می کردم زودتر تموم شه و چقدرم تند تند پاس می کردم که در برم !
یاد اتوبوس های جاده مخصوص و همه بچه ها بخیر ! اون دورانم واسه خودش صفایی داشتا الان که تموم شده می فهمم از غم همه دنیا فارغ بودیم !
چقدر کم سن و سال بودیم ، چه آرزوهایی داشتیم . مثلا من کجا به عقلم می رسید که الان توی اروپا باشم ؟ کی فکرشو می کرد که فوق بخونم ؟ اونم فوق کامپیوتر که چندان علاقه ای هم بهش نداشتم !؟
صداقتت مرا به آتش می کشد. چرا انقدر معصومی ؟ چرا نگاهت پریشانم می کند ؟ چرا اشک هایت از خاطرم بیرون نمی رود ؟ چرا حاضرم هر چیزی را به جان بخرم اما تو را بار دیگر سرحال ببینم ؟
دوستت دارم ... بیشتر از همیشه ، خودت هم خوب می دانی . اما انگار تقدیر ما جداییست