رستوران ایرانی

دیروز دوستای سوئدیم می خواستن برای ناهار برن بیرون و منم باهاشون همراه شدم . از شانس من می خواستن برن یه رستوران ایرانی که من تابحال نرفته بودم ! کلی ذوق مرگ شدم که آخ جون الان چلو کباب و می زنیم به بدن روشن شیم!  



رستورانه بدک نبود البته خدایی در برابر بقیه رستورانهای اینجا دکورش و محیطش خیلی اقتضاح بود اما کی اهمیت می داد ؟ من هوس چلو کباب کرده بودم و هیچی نمی تونست جلوی اشتهامو بگیره !

 ترجیح دادم دوغ نخورم چون بعدش خوابم می گرفت . دوستای سوئدیم هم ظاهرا با دوغ میونه خوبی ندارن، چون نوشابه سفارش دادن ! اسمشم یاد نمی گیرن ، وقتی میخوان بگن ، می گن همونی که شبیه ماسته و رقیقه !   اتفاقا کنار غذاهامون ماست موسیر و یه نون خونگی خوشمزه هم بود ! یکی از دوستان سوئدی کبابشو گذاشت لای نون ، بعدشم روش ماست موسیر ریخت ، یکمم از برنج هاش ریخت روشون و ساندویچ کرد شروع کرد خوردن . قیافه ی من اون موقع این شکلی بود 

ولی جلوی زبونمو گرفتم که چیزی نگم . اون یکی هم ماست موسیر رو مثل سس ریخت رو کبابش و شروع کردن خوردن 

اومدم خونه برای م تعریف کردم و با هم کلی خندیدیم بهشون ! 


پ ن : از دیروز اینجا یه کله داره برف میاد ! توی جاده ها دیروز چند تا ماشین بخاطر وضع هوا بهم خوردن و چند تا کشته و زخمی هم داشتن ! یه قطار شهری هم مثل اینکه از ریل خارج شده رفته تو یه خونه سه طبقه !‌ البته یه نظافتچی۲۰ ساله قطارو راه انداخته بوده و وقتی به آخر ریل رسیده نتونسته ترمز کنه ! خلاصه دیروز روز پر حادثه ای بوده اینجا  

توقع بالا

اصولا من آدم پر توقعی هستم ! خودم آدمی ام که برای نزدیکانم حاضرم از جون و دل مایه بزارم و متقابلا هم انتظار دارم که بقیه هم همین رفتارو نسبت بهم داشته باشن . 

این توقع بالا خیلی جاها آدم رو دچار مسائل و مشکلات زیادی می کنه بنابرین تو سالهای اخیرسعی کردم سطح توقعمو از همه آدمای دور و برم بیارم پایین . گاهی اما نمیشه که بشه. با بعضی آدما این توقع لعنتی نمی گذاره که بشه ! از بعضی آدمها ناخودآگاه تا ابد توقع دارم !

درسته میگه نه ؟

ھیچ وقت خودت رو براے کسے شرح ندہ.. کسے کہ تورو دوست داشتہ باشہ،نیازے بہ این کار ندارہ..و کسے کہ تورو دوست ندارہ،حرفات رو بـــــاور نخـــواھـــــد کـــــرد..

این نیز می گذرد

راستـش را بگو

نکند تو همان “این نیـز” هستی که همیشه می گذری . . . ؟

فیلم اینجا بدون من

این فیلم یه اقتباس فوق جذابه از نمایشنامه ی باغ وحش شیشه ایه تنسی ویلیامزه.


خلاصه داستان: خانوادهای شامل مادر و خواهر و برادری جوان در فقر و تنهایی زندگی می کنند. مادر کارگر است و پسر جوان (احسان) هم انبارداری می کند. پای دختر خانواده فلج است و تمام دغدغه این خانواده رفع مشکل اوست. 


بازیگران: فاطمه معتمدآریا، نگار جواهریان، پارسا پیروزفر، صابر ابر



این فیلم واقعا ذهنمو درگیر خودش کرد . بازی صابر ابر و نگار جواهریان و فاطمه معتمد آریا عالی بود. کلا همه کارای کارگردان این فیلم (بهرام توکلی ) خوبه، دوتا فیلم قبلیشم دوست داشتم (پابرهنه در بهشت و پرسه در مه). بعد از مدتها ندیدن فیلم خوب ایرانی این فیلم حسابی حال منو جا آورد .  

برخلاف تصور بعضی ها پایان این فیلم اصلا شاد نیست و زاییده تخیله احسانه ! نمی دونم یه عده چرا فکر کردن فیلم پایان شادی داره ؟!  فیلم پایان قطعی نداره و یه جورایی پایان فیلم به عهده خود بیننده است . 

مرزبندی خاصی بین رویا و واقعیت تو این فیلم وجود نداره و این ببینده رو گیج می کنه ! مثلا اوایل فیلم احسان رو می بینیم که سوار اتوبوسه و داره می ره ، یه جا وسطای فیلم مادرش بهش زنگ می زنه و از خواهر معلولش می گه که حالش خوب نیست و ازش می خواد که بیاد .... و توی سکانس های بعدی می بینیم که احسان برگشته .  ولی واقعا برگشته؟  یا بقیه سکانس های فیلم رویاهای احسانه ؟ 

من هر وقت نگار جواهریان رو می بینم مبهوت سادگی و ظاهر مظلومانش می شم . کلا چند تا فیلم ازش بیشتر ندیدم اما می تونم بگم تو این چند تا فیلمی که ازش دیدم بازیشو خیلی دوست داشتم .

بهتون پیشنهاد می کنم که اگه این فیلم رو ندیدین حتما ببینید .