-
شروع دوباره
یکشنبه 24 مرداد 1400 15:22
سلااام. دوباره بعد 5 سال برگشتم ... حرف برای گفتن زیاده و تا حالا همشو تو ژورنالم نوشتم اما اینجا نوشتن از کلی دفتر رو سیاه کردن و مجبور به اینور اونور بردنشون راحت تره واقعا. این یک سال و نیم اخیر زندگی برای همه چقدر پر از چالش بوده. البته زندگی ما خیلی نرمال تر از ایران هست قطعا چون دو دز واکسن زدیم و خیالمون تا حدی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبان 1395 11:18
-
مراسم ما تموم شد!
سهشنبه 19 مرداد 1395 13:12
-
این روزا ...
جمعه 3 اردیبهشت 1395 11:02
-
وانهاده از سیمون دو بوار
سهشنبه 18 اسفند 1394 10:55
مدتی هست وقتی توی ماشین هستم و رانندگی می کنم به کتاب صوتی هم گوش میدم و می تونم بگم تجربه ی خیلی خوبیه. دیروز بعد از چند روز بلخره کتاب وانهاده از سیمون دوبوار رو تموم کردم و این کتاب منو خیلی به فکر فرو برد.کتاب ماجرای زنی هست بنام مونیک که زندگیشو وقف شوهرش وبچه هاش کرده و حالا توی 44 سالگی بچه ها بزرگ شده اند و...
-
اختلاف فرهنگی
پنجشنبه 13 اسفند 1394 15:28
اینجا مملکت آزادی هست و همه حق انتخاب کردن دارند اما من نه ... چرا ؟ چون حتی وقتی مهاجرت هم می کنی بند ها از دست و پایت بار نمی شود. اختلاف فرهنگ بین خانواده ات و کشوری که سعی می کنی خودت را با زندگی کردن در ان وفق دهی مدام مثل پتگ توی سرت می خورد و به تو یاداور می شود که تو نمی توانی آزاد باشی و حق انتخابی نداری....
-
حال و هوای کریسمس
سهشنبه 1 دی 1394 11:42
این روزها حال و هوای کریسمس به شدت دور و برم حس می شه. خیابونا چراغونی شده ، پشت پنجره ی اکثر خونه ها لامپ های مخصوص کریسمس روشنه و همه مشغول خرید کادوهای کریسمس برای عزیزانشون هستند. من هم امسال تصمیم گرفتم که درخت کریسمس بخرم و خیلی خوشحالم که اینکارو کردم چون می بینم روی روحیه هم خودم و هم میم کلی تاثیر داشته ....
-
امروز !
پنجشنبه 5 آذر 1394 12:03
امروز نفسم بریده. بس که از سر صبحی و حتی شب قبل تنش داشته ام. حس می کنم آدمها حتی نزدیک ترین افراد توی زندگیت تو را فقط برای منافع خودشون می خوان و نه چیز دیگرکه محض اینکه معادلات زندگی فقط کمی به هم می خورد از جا در می روند. از شب قبل ناراحت بودم و میم هم اخیرا فشار کار و درسش خیلی زیاد شده و تا ساعت 9 شب درس می...
-
این روزها
جمعه 22 آبان 1394 13:10
این روزها مثل همیشه می گذره . میم کلی کار و استرس داره و باید یکی از مقاله هاشو تموم کنه که توی journal چاپ بشه و سوپروایزرشم نامردی نمی کنه و هی ایراد می گیره خلاصه اعصابش حسابی خورد شده . منم مثل همیشه می رم سر کار و میام. توی شرکتمون یک تغییرات دارن می دن و منم می خواستن منتقل کنن یه بخش دیگه که کلی ناراحت شدم و...
-
سوءتفاهم مسخره
پنجشنبه 7 آبان 1394 11:02
دیروز مسئول بخش HR شرکتی که بهم پیشنهاد کار داده بود قرارداد رو برام ایمیل کرد تا بخش هاییش رو پر و تکمیل کنم و بهش برگردونم و منم هنوز توی شیش و بش این بودم که چه گلی به سرم بگیرم و اینکه می ارزه آرامش کاریم رو فدای پول بیشتر کنم یا نه . وقتی قراردادو دیدم چشمام تقریبا گرد شد چون حقوق رو خیلی کمتر از اون چیزی که...
-
کار جدید
سهشنبه 5 آبان 1394 11:47
این روزها مشوشم. حس می کنم هیچ چیز سر جای خودش نیست و من حیران این وسط مانده ام که چه کنم. تا بحال یک کار معمولی داشتم و جدیدا تصمیم گرفتم یک فوق لیسانس دیگر در زمینه مورد علاقه ام بگیرم که قطعا بعدها باعث پیشرفتم در کار کنونی ام هم خواهد شد. اما این پبشنهاد کار جدید همه چیز را ریخته بهم. کلا برنامه زندگیم دارد عوض می...
-
چیکار کنم ؟
چهارشنبه 22 مهر 1394 12:54
این روزا خیلی استرس دارم ... یک کاری بهم پیشنهاد شده با حقوق خفن و نمی دونم چیکار کنم. کارمو دوست دارم و همینطور همکارامو و محیطشو و رییسم که واقعا مهربون و عالیه . برای همین موندم چه کنم. از طرفی حقوق اون کار زیادتره و از طرفی مطمئن نیستم که محیطش به اندازه این یکی خوب باشه . خلاصه مثل چی موندم که چی کار کنم و کلی...
-
خودت را دریغ نکن !
شنبه 18 مهر 1394 23:43
زندگی گاهی می تواند به درد بدی تبدیل شود. می تواند انقدر تلخ شود که دیگر تحملش را نداشته باشی. می تواند خانواده ات را ازت بگیرد و کیلومترها دورتان کند. می تواند آدمها را تغییر دهد و به کسی تبدیل کند که حس می کنی دیگر نمی شناسیشان. می تواند سردت و سردترت کند ... نسبت به همه چیز و همه کس. نسبت به نزدیک ترین اعضای...
-
خبرهای خوش این روزها
چهارشنبه 8 مهر 1394 09:22
-
آغاز 30 سالگی
جمعه 20 شهریور 1394 17:20
امروز اولین روز از 30 سالگیمه . به دهه قبل زندگیم که نگاه می کنم از خودم راضیم. مهاجرت ، درس خوندن ، مستقل شدن ، کار خوب ، زندگی شیرینی که با میم داریم ... تمام اینها در این دهه اتفاق افتاد. آسون بدست نیومد ، باتلاش و سختی تونستم تک تکشون رو بدست بیارم اما امروز که به عقب نگاه می کنم می بینم که از خودم راضیم. یادمه...
-
سفر تموم شد
سهشنبه 27 مرداد 1394 19:15
سلام من دوباره برگشتم. الان رسما تازه چند روزه از ایران برگشتم. از سفرک بگم که خوب بود. تا جایی که می شد دوست و آشنا و فامیل رو دیدم. یکم توی پرواز اذیت شدم که با امارات بود و چمدونم گم شد که اونم بلخره بخیرگذشت. تهران بنظرم خیلی شلوغ و غیر قابل تحمل بود. ترافیک شدید اعصابمو خورد می کرد. بخصوص اینکه نزدیک خونمون کلی...
-
خستم ... خیلی خسته
سهشنبه 16 تیر 1394 18:11
-
این روزا
سهشنبه 2 تیر 1394 19:15
-
مهمون داری
دوشنبه 1 تیر 1394 16:48
-
خسته!
سهشنبه 19 خرداد 1394 17:49
چرا بعضی آدمها انقدر کسل کننده و بی حال هستن ؟ چرا نمی تونن یه فرق اساسی توی زندگیت ایجاد کنن ؟ چرا مثلا روز تولدت یک کار عجیب برات نمی کنن ؟ مثلا رزرو یک رستوران خاص ؟ یا بلیط یک نمایش خاص که دوست داری یا ... خیلی خسته کنندست سر و کله زدن با اینجور آدمهای خسته ! اصلا از زندگی بی زارت می کنن !
-
چه چیزهای من رو خوشحال می کنه؟!
جمعه 15 خرداد 1394 15:51
این لیست هیچ ترتیبی نداره و همینطوری فقط ذکر مواردیه که منو خوشحال می کنه و به ذهنم رسیده. ۱. مسافرت کردن ۲. خرید کردن ۳.هدیه گرفتن (گل هم هدیه خوبیه ها بخصوص وقتی دوست پسرت بهت گل بده) ۴. دیدن و بودن در کنار خانواده و دوستان ۵. شکلات و شیرینی و بستی ۶. درک متقابل از طرف اطرافیان ۷. خوندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم...
-
تابستون
یکشنبه 10 خرداد 1394 03:22
-
انتظارات بی خودی
یکشنبه 3 خرداد 1394 01:55
-
انگار داره زمانش می رسه که ...
شنبه 12 اردیبهشت 1394 17:50
-
سال نو مبارک
سهشنبه 18 فروردین 1394 14:18
سال نو همه مبارک . براتون سال خوبی رو آرزو می کنم پر از شادی و موفقیت و کلی لحظه های خوب و قشنگ . خیلی وقته که ننوشتم و دلم کلی برای اینجا و دوستای وبلاگی تنگ شده . از خودم از زندگیم و از روزهایی که می گذرونم. راستش الان که فکر می کنم می بینم انگار اینجا فقط شده یه جایی برای مواقع ناراحتی و غم و غصه که بیام توش درددل...
-
داستانک
پنجشنبه 21 اسفند 1393 19:22
وسط روز زنگ زدم به میم که می شه بری خونم کارت بانکمو پیدا کنی شمارشی بهم بگی. وسط روزه و میم کلی کار داره و چند روز دیگه هم باید بره کنفرانس مقالشو ارائه بده. یه خورده اخم و تخم می کنه و می گه نه نمی شه کلی کار دارم. دارم رو presentation برای کنفرانس کار می کنم. بهش هیچی نمی گم و خداحافظی می کنم اما خیلی ناراحتم....
-
روز دوم رژیم جدید
پنجشنبه 14 اسفند 1393 16:48
جدیدا یه رژیم غذایی جدید گرفتم نه برای اینکه لاغر بشم فقط برای اینکه یه سری مشکلاتی که از قدیم داشتم حل بشن. توی رژیم غذایی جدیدم کربوهیدرات و شکر نیست زیاد و من دارم می میرم بدون شیرینی. روز دومی هست که دارم طبق رژیم غذا می خورم و واقعا سخته. گاهی دلم می خواد برم هر چی شکلات و شیرینی دور و برم هست بخورم و عطشمو فرو...
-
سلام موقع گرفتاری و بی محلی موقع خوشی !
چهارشنبه 6 اسفند 1393 21:12
رفته بودم فروشگاه خرید کنم . تا خواستم وارد بشم چشمم خورد به آشنایی که برادر یکی از دوستام بود و اتفاقا یکی دوبار هم حتی شام خونم هم اومده بود! مشغول صحبت با یه دختر خارجی بود ! تا چشمش خورد به من فوری رویش را برگرداند و به روی خودش هم نیاورد. من همینطوری چند لحظه اون هاج و واج مونده بودم اون وسط ! می خواستم بگویم یک...
-
چند کلمه درباره فیلم دربند
یکشنبه 26 بهمن 1393 21:31
امروز فیلم دربند رو دیدم ... فیلم نسبتا خوبی بود با بازی های خوب و جذاب. فیلمنامه هم خوب بود بجز چند مورد که از نظر من یکی غیر قابل باوره . فیلم راجب نازنین دختر دانشجویی هست که در یکی از دانشگاه های تهران پذیرفته شده اما برای اخذ مجوز حضور در خوابگاه دچار مشکل می شود و مجبور به همخانه شدن با دختری به نام سحر ( پگاه...
-
گاهی زندگی ...
پنجشنبه 23 بهمن 1393 22:00
این روزها کارم خیلی زیاده ... شدیدا درگیر چند تا پروژه ام و وقت سر خاروندن ندارم و صبح تا شب کارم فقط سگ دو زدن و حرص خوردنه و متاسفانه همکارایی هم که باهام کار می کنن بخصوص یکیشون مدام می پیچونه و کم کاری می کنه و من باید جورشو بکشم . کلا اعصاب خوردیه همش ... امروز که از شرکت اومدم یادم افتاد شنبه ولنتاینه ... کلاس...