از ته دل ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

می خوام لاغر شم !

توی مدتی که من نبودم میم شروع کرده به رژیم گرفتن و 3-4 کیلو لاغر شده و منم تصمیم گرفتم برای اولین بار توی عمرم اراده کنم و کمتر بخورم و اگه تونستم بیشتر باشگاه برم. میم می گه می تونم هفته ای یک کیلو لاغر شم و من می خوام بین 6-8 کیلو لاغر کنم و کلی خوش هیکل تر از الانم بشم . گرچه الانم اصلا چاق نیستم اما چون اینجا سوئدی ها هیکل های فوق العاده ای دارن منم تصمیم دارم به خودم بیام و بیشتر به هیکلم برسم . 

دیروز که با کمک میم خیلی خوب رعایت کردم . صبح یک ساندویچ کوچولو کره عسل با چایی خوردم . ظهر پاستا با تن ماهی و عصر سالاد . بدون هیچ شکلات و شیرینی و ... حتی وقتی خرید رفتیم و من هی رفتم که آشغال و چیپس و اینا بخرم میم نذاشت . حالا که فکر می کنم می بینم من اول باید ذهینتمو عوض کنم از خوردن و نرم مدام هی کیک و شکلات و ... بخرم چون خیلی پر کالری هستن.

یک هفته رعایت کنم بعد برم روی ترازو ببینم 1 کیلو لاغر می شم ؟  


پ ن : باورم نمی شه که رابین ویلیامز رفته ! 

سر فرصت می خوام راجب سفرم به آمریکا بنویسم که می مونه برای بعدا ولی حتما اینکارو می کنم.

دلتنگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ساعات آخر

یکماهی است که پیش برادرم هستم که امریکا زندگی می کنه و امروز آخرین ساعات این سفر کم کم به سر می رسه و من باید با یک پرواز 12 ساعته برگردم سوئد و از دوشنبه هم برم سر کار. غیبت طولانیمم به همین خاطر بوده 

 دیروز روز خیلی خسته کننده ای بود. داداشم دوستاشو دعوت کرده بود که شب آخری دور هم باشیم و منم باید شام درست می کردم برای 10 نفر و خونه رو تمیز می کردم ! از11 صبح که از خواب پاشدم یه کله می سابیدم و می پختم تا وقت رسیدن. شام ته چین مرغ بود و لازانیا و سالاد و مخلفات و کلی هم از دست پختم تعریف کردن که فکر می کنم فقط تعارف بود و بس ... آخر شب بعد شام یک دست مافیا با بچه ها بازی کردیم و بنده هم پلیس شدم و خلاصه شب خیلی خوبی بود. خوشحالم که دادشم دوستای خوبی داره و اینجا توی این مملکت غریب تنها نیست!

الانم باید برم و چمدونمو ببندم و آماده ی رفتن به فرودگاه بشم. فقط امیدوارم که اضافه بار نداشته باشم و به دردسر نیفتم.


حالا که دارم فکر می کنم می بینم دنیا چه بی رحمه . خانواده ما به کل تیکه پاره شده و هر کدوممون توی یک قاره زندگی می کنیم ! به امید اون روزی که بتونیم دوباره کنار هم جمع بشیم و مجبور نباشیم دور از هم زندگی کنیم.