مکالمه امروز من با یکی از دوستان :
آیدا خیلی وقته که می خوام این حرفارو بهت بزنم . نه برای اینکه ناراحت بشی و بترسی . برای اینکه واقعیت ها رو ببینی ...
من تعجب می کنم از پدر و مادر تو . آخه آدم هایی تو سن و سال اونا معمولا اونقدر تجربه دارن که بی گدار به آب نزنن ... ولش کن .
ببین دختر خوب ... تو که ۲ عمرتو تلف کردی برای پذیرش گرفتن و امتحان زبان دادن و ... اصلا هیچ برنامه ریزی کردی برای آینده ات ؟ هیچ می دونی که داری دنبال چی میری ؟ اصلا این چیزی هست که تو بخوای ؟ تو می دونی بعد دوسال فوق لیسانس گرفتن چه کاری می تونی پیدا کنی اونجاها ؟ اصلا کجا می تونی بمونی ؟ کانادا ؟ آمریکا ؟ اصلا هدفت چیه ؟
ـ خوب معلومه می خوام اقامت بگیرم و اونجا زندگی کنم
تو که من می دونم چطور به خانواده وابسته ای آخه چطور یکدفعه بی گدار به آب زدی . چطور خانواده ات حاضرن میلیون ها تومن پول رو بدون هیچ تحقیقی خرج کنن ؟ می دونم مامانت اینا خیلی خوبن اما هیچ فکر کردی با این پول چه کارها که نمی تونی همین جا بکنی ؟می ترسم بری و بعدها حسرت بخوری . بیای و بگی کاش بجای خارج رفتن همینجا دنبال کار و کاسبی بودم!
مگه نمی خوای مستقل باشی ؟ خوب از بابات بخواه بجای اینکه پول رو بده بری اونجا بریزی دور همینجا بهت بده ! برو باهاش خونه بخر ... کاری راه بنداز .. سرمایه گذاری کن .
حالا اگه هم خیلی مایلی که امتحان کنی بری خارج بهت پیشنهاد می کنم برو یکماه دوبی زندگی کن تنهایی ! اصلا ببین از پس تنها زندگی کردن بر میای ؟ می تونی با خودت کنار بیای ؟ من کسایی رو می شناسم که افسردگی های شدید گرفتن خارج از کشور ! طرف دلش برای سوپور محلشونم تنگ میشده ! در واقع روحیش بهم ریخته بوده !
خودت می دونی که دلم می خواد پیشرفتتو ببینم ! دلم میخواد تو زندگیت موفق باشی اما خواهشن فکر کن . همین امروز بشین به همه حرفام فکر کن بعد تصمیم بگیر ...
راستی چرا گیردادی به سوئد ؟ اینهمه کشور هست تو دنیا !
ـ خوب بابا جان سوئد مجانیه ها ! از همه جا ارزون تر در میاد !
اما هیچ وقت ارزون ترین راه بهترین راه نیست ها ! یه نمونش رو برات میگم . تو با این چشم و ابروی مشکیت می دونی که اونجا چقدر تابلویی ! بهت سخت می گذره اونجا . چرا نری ایتالیا ! که به ایرانیا شبیه تر هم هستن !
ـ خوب ممن از اولش برای کانادا برنامه ریزی کردم . بعدشم که نشد رفتم دنبال سوئد و ... بابا جان اصلا ایتالیایی بلد نیستم که ! برم اونجا چیکار کنم آخه !
بنظرت من موفق می شم ؟ اونجا دووم میارم ؟
هیچ کس نمی دونه آیدا . فقط خدا می دونه و بس !
گوشه ای از مکالمات من با یکی از نزدیکترین دوستامو نقل کردم . حرفاش یکبار دیگه انگار برام هشدار بود . این آدم خیلی صبوره و خوددار و هیچ وقت بدون حساب و کتاب حرف نمی زنه !
واقعا چرا انقدر اصرار دارم که برم خارج ؟ چرا دوسال وقتمو گذاشتم برای پذیرش گرفتن ؟
الان تک تک دوستام یا کار میکنن یا درس می خونن یا ازدواج کردن ... خلاصه زندگی هر کدومشون به سر و سامونی رسیده اما من چی ؟
سرگردون اندر خم کوچه هایی که معلوم نیست از کجاش سر در بیارم !
سعی میکنم افکار مزاحم رو بریزم دور . همیشه بخودم میگم هر موقع که زمانش برسه با سختی ها روبرو میشم ! پس چرا بی خود برم پیشوازشون ؟ برا چی بیخود اوقاتمو تلخ کنم و ذهنمو مغشوش اما ....
آیا واقعا از نتیجه تلاش هایم راضی خواهم بود ؟
اصلا آیا ذاتا من اونقدر قوی هستم که بتونم از پس همه چی بر بیام ؟ من که یه عمری فقط خوردم و خوابیدم و همه چی برام مهیا بوده ! بقول دایی خارج رفتن برام مثل یه سربازی میمونه ! میگه فکر کن دو سال باید بری سربازی !
من نه برای خودم از اونجا ها بت ساختم و نه انتظار خاصی دارم . از خیلی سال پیش که همیشه سودای خارج رفتن داشتم مامان و مامان بزرگم تو گوشم فرو کرده بودن که اونجا هم خبری نیست . که آسمون همین رنگه و همه جا مشکلات خاصه خودشو داره ! بنابرین من سطحی و هول هولکی تصمیم نگرفتم .
اینجا موندن برای من شکنجه است ! شنیدن مدام گوشه کنایه های بابا مغزمو سوراخ می کنه . پدری که می خواد همه چیز فقط مطابق میل اون پیش بره و یه دیکتاتور به تمام معناست . جدیدا انقدر حساس شدم که سریع اشکمم در میاد . دلم می خواد خودم واسه خودم تصمیم بگیرم . دلم می خواد مستقل باشم و این تنها راهی هست که جلوی راهمه .
روزها تند تند میگذره ، سالها پشت سر هم نو میشه و جوانی بر باد میره ! یه کاری نکنیم که بعدا پشیمون باشیم . قدر لحظات رو بدونیم و از زندگی لذت ببریم و یاد بگیریم برای برای حال زندگی کنیم . نه گذشته ها که به هر حال گذشته ها گذشته و بر نمی گرده و کاری از دستمون بر نمی آد . آینده هم که قابل پیش بینی نیست .
اینبار سعی میکنم با هدف متفاوتی اینجا بنویسم .
دفعه های قبل نوشتن برام حالت سرگرمی داشت اما الان برام حالت ضرورت و نیاز رو داره و مطمئنم که در آینده هم بیشتر به کارم میاد .
هیچ حس کردی که نیاز به یه دوست داری که خیلی چیزا رو بهش بگی ؟ نه فقط بخاطر اینکه دوستته بلکه فقط بخاطر اینکه سبک بشی ...
گاهی هم خیلی چیزا رو باید یه جایی ثبت کرد ... تا بعدها بیایی و دوباره مرورش کنی و یادت بیاد که چه روزهایی رو از سر گذروندی ...
واسه ی همین چیزاست که دوباره شروع می کنم ....