خانه عناوین مطالب تماس با من

روزهایی از همه رنگ

روزهایی از همه رنگ

درباره من

یک وبلاگ نویس که می خواهد بی پروا بنویسد. ادامه...

پیوندها

  • خودمونی
  • دختر خانوم
  • بانوی تابستان
  • به کجا چنین شتابان
  • دورها آوایی است که مرا می خواند

دسته‌ها

  • سوئد 4
  • پراکنده نوشت 23
  • فیلم نوشت 5
  • جملات زیبا 12
  • خود نوشت 16
  • دیگر نوشت 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • شروع دوباره
  • [ بدون عنوان ]
  • مراسم ما تموم شد!
  • این روزا ...
  • وانهاده از سیمون دو بوار
  • اختلاف فرهنگی
  • حال و هوای کریسمس
  • امروز !
  • این روزها
  • سوءتفاهم مسخره
  • کار جدید
  • چیکار کنم ؟
  • خودت را دریغ نکن !
  • خبرهای خوش این روزها
  • آغاز 30 سالگی

بایگانی

  • مرداد 1400 1
  • آبان 1395 1
  • مرداد 1395 1
  • اردیبهشت 1395 1
  • اسفند 1394 2
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 3
  • مهر 1394 3
  • شهریور 1394 1
  • مرداد 1394 1
  • تیر 1394 3
  • خرداد 1394 4
  • اردیبهشت 1394 1
  • فروردین 1394 1
  • اسفند 1393 3
  • بهمن 1393 3
  • دی 1393 2
  • آذر 1393 6
  • آبان 1393 1
  • مهر 1393 5
  • شهریور 1393 7
  • مرداد 1393 4
  • تیر 1393 2
  • خرداد 1393 4
  • اردیبهشت 1393 6
  • فروردین 1393 4
  • اسفند 1392 9
  • بهمن 1392 4
  • دی 1392 5
  • آذر 1392 9
  • آبان 1392 11
  • مهر 1392 5
  • شهریور 1392 9
  • مرداد 1392 12
  • تیر 1392 16
  • خرداد 1392 13
  • اردیبهشت 1392 18
  • فروردین 1392 11
  • اسفند 1391 12
  • بهمن 1391 15
  • دی 1391 14
  • آذر 1391 9
  • آبان 1391 2
  • مهر 1391 4
  • شهریور 1391 7
  • مرداد 1391 1
  • تیر 1391 1
  • خرداد 1391 1
  • اردیبهشت 1391 5
  • فروردین 1391 6
  • اسفند 1390 13
  • بهمن 1390 14
  • دی 1390 15
  • آذر 1390 2
  • آبان 1390 2
  • فروردین 1390 1
  • بهمن 1389 2
  • دی 1389 1
  • آذر 1389 3
  • آبان 1389 2
  • مهر 1389 6
  • شهریور 1389 8
  • تیر 1389 2
  • خرداد 1389 1
  • اردیبهشت 1389 2

جستجو


آمار : 182829 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • God Jul شنبه 25 آذر 1391 22:58
    کریسمس نزدیکه و همه مردم به جنب و جوش افتادن ! گاهی فکر می کنم اگه کریسمس نبود واقعا این سوئدیا چیکار می کردن تو این سرمای زمستون و تاریکی ؟ هوا هم که ساعت ۳ تاریک میشه و واقعا اگه سرگرمی نداشته باشی ممکنه افسردگی بگیری و خوب نزدیک بودن کریسمس براشون یه بهانه هست برای شادی . سوئدی ها تقریبا یه ماه مونده به کریسمس این...
  • حکمتش چیه واقعا ؟! جمعه 24 آذر 1391 22:59
    نمیدونم چه حکمتیه که گاهی آدمهایى که روشون یه حساب ویژه ای باز کردی درست سر بزنگاه رهات مى کنند به حال خودت و کسانى که فقط جزو آدمهاى معمولى زندگیت حسابشون مى کنى و ازشون هیچ انتظاری نداری درست سر بزنگاه به دادت می رسند. اگه فهمیدین به منم بگیم بی زحمت بفهمم چون بارها واسم اتفاق افتاده !
  • ما ایرانیها کی می خوایم عوض شیم ؟! جمعه 24 آذر 1391 15:18
    با دوستان ایرانی نشسته بودیم دور هم ! شروع کردیم به حرفهای خاله زنکی زدن ! واسه چند دقیقه یادم رفت که خودمم اومدم اینجا که از این چیزا فرار کنم ... مسلما این آدمها که جلوی روی آدم پشت سر بقیه حرف می زنن و واسشون یه تفریحه پشت سر بنده هم کم نمی گن ! کما اینکه گاهی توی روم هم خیلی چیزا رو می گن !‌ البته برای من پشیزی...
  • بی ریشگی پنج‌شنبه 23 آذر 1391 15:01
    شازده کوچولو از گل سرخ پرسید: آدمها کجان؟ و گل گفت: باد به اینور و آنورشان می برد! این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!
  • پدر دوشنبه 8 آبان 1391 17:34
    چند سال پیش قدم زنان از دانشگاه برمی گشتم ، دیدن مرد مسنی چندین متر جلوتر از من زنگی آشنایی در گوشم به صدا در آورد. جلوتر که رفتم آن مرد مسن را پدرم دیدم و کمی شکه شدم که چطور جوانی پدرم فدای ما شده است . باورم نمی شد پدر انقدر پیر و خمیده شده باشد و من که هر روز توی خانه او را می بینم حتی نفهمیده باشم ... ان لحظه به...
  • باید رفت دوشنبه 1 آبان 1391 00:37
    غمگینم این روزها با اینکه در کنارت هستم . حس می کنم باید برگردم ... هر چه زودتر . ای ساربان غمگین مباش خوش روزگاری می رسد یا عمر غم سر می رسد یا غمگساری می رسد ای ساربان آهسته ران قدری تحمل بیشتر این کشتی طوفان زده آخر کناری می رسد یعنی سال دیگه این موقع ۲۱ اکتبر که بیام این وبلاگ رو بخونم کجام ؟ چقدر با امروزم فرق...
  • ای لعنت سه‌شنبه 18 مهر 1391 02:44
    باز یک شب دیگر ، یک بحث جدید و یک اعصاب خوردی جدید ! مشکل از تو نیست منم که عقلمو دادم دست تو که خیال می کنی عقل کلی !
  • دوست داشتن دوشنبه 10 مهر 1391 02:01
    دوست داشتن به این نیست که هر روز به طرفت یادآوری کنی که دوستش داری و منتظر جواب باشی . دوست داشتن می تونه به این باشه که تحمل ناراحتی و رنج طرفت رو نداشته باشی ! دوست داشتن می تونه به این باشه که تمام سعیتو بکنی که طرفت خوشحال باشه از کنار تو بودن ! دوست داشتن می تونه به این باشه که درک کنی شرایط طرفت رو و اوضاع رو...
  • چرا؟! دوشنبه 3 مهر 1391 00:41
    روزائی که دلت پره و میخوای حرف بزنی دقیقا همون روزا بیشتر از همیشه سکوت میکنی ... پ ن خیلی حس بدی دارم خیلی ...
  • این روزها ... شنبه 1 مهر 1391 15:54
    دیدار ِ خوب ِ یوسف کنعانم آرزوست.
  • حس دختر بودن جمعه 31 شهریور 1391 22:18
    گاهی اوقات خیلی سختمه که دامن بپوشم حتی حالا! وقتی می رم بیرون و دخترهای اینجا رو نگاه می کنم که چقدر راحت دامن پوشیدن و بی دغدغه می خندن احساس می کنم من یه چیزی کم دارم ! انقدر تو ایران مدام مجبور بودیم شلوار بپوشیم دیگه عادت کردم و اگه شلوار پام نباشه انگار یه چیزی کم دارم . توی دانشگاه شلوار ، سر کار شلوار ، توی...
  • خوب من ... سه‌شنبه 28 شهریور 1391 02:24
    این روزها انقدر خوبی که می ترسم خواب باشم . همینطور خوب بمون خوب ؟ پ ن : دوست دارم phd قبول شی حتی اگه به قیمت رفتنت باشه پسرکم . بلخره که رفتنی هستیم نه ؟ برات دعا می کنم و از صمیم قلب می خوام که نتیجه بگیری حتی اگه به قیمت از دست دادن این روزای خوب باشه
  • تردید دوشنبه 27 شهریور 1391 02:24
    همیشه وقتی به چنین نقطه ای میرسم دودل می شوم که بمانم یا بروم ؟ ایندفعه هم باز مثل همیشه ... تردید به جانم افتاده و می ترسم بیشتر جلو بیایم ... دلم می خواد خودمو بکشم عقب و فرار کنم از همه چیز ! حتی چیزهای خوبی که اطمینانی بهشون ندارم !
  • [ بدون عنوان ] شنبه 18 شهریور 1391 03:02
    باید به بی تفاوتی محض برسم ! اینطوری کمتر رنج می کشم ... کیه که درک کنه ...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 12 شهریور 1391 17:40
    Nobody can go back and start a new beginning, but anyone can start today and make a new ending
  • حس این روزهایم دوشنبه 6 شهریور 1391 01:44
    این روزها از همیشه بیشتر دوستت دارم ، گاهی چقدر نازنینی نازنین !
  • هنر عشق ورزیدن! پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 23:56
    بعضی وقتها شدت علاقه یا عشق به طرف مقابل از تنهایی عمیقی که فرد در گذشته داشته نشأت میگیره و این احساس اصلا پایدار نخواهد ماند.
  • هیچ کس نمی ماند پنج‌شنبه 19 مرداد 1391 15:49
    هیچ کس نمی ماند... این ته همه ی فکرهای خوب و بدم است. همین جمله که آدم را در شادترین جشن ممکن هم تنها می کند. تمام لبخندهای زده و نزده ات را می خشکاند روی لب هات؛ و ناگهان سردت می شود. دوست داری عقربه ها را زنجیر کنی به زمین تا شاید زمان بایستد و بعد بتوانی با خیال راحت همه ی آدم های زندگی ات را بچسبانی توی دنیایت....
  • آب و هوای دلم ابریه ! جمعه 2 تیر 1391 21:01
    بعضی وقتا ادم باید احساساتش رو فراموش کنه و اون چیزایی رو که لایقش هستن و به یاد داشته باشه ...
  • شیرینی زندگی در غربت شنبه 6 خرداد 1391 19:00
    کسی رو نداری جز دوستایی که همه موقتی هستن و دیر یا زود می رن ، خونه به دوشی و معلوم نیست دو ماه دیگه تو کدوم شهر و کجا باشی ، چیزی به اتمام ویزای دانشجوییت نمونده و دوست نداری مجبور بشی برگردی و باید زودتر کار پیدا کنی و هزاران مشکل دیگه که اینا فقط گوشه ای ازشون بود اما هیچ کدوم اینا از شیرینی زندگی تو غربت کم نمی...
  • بی خانمان ! جمعه 29 اردیبهشت 1391 14:08
    این روزا سخت دنبال خونم تو این مملکت غریب ! اینجا خونه خیلی سخت پیدا می شه ! اونم برای من که کار هم نمی کنم و دارم تزمو انجام می دم ! خیلی نگرانم ... فقط ۱۰ روز وقت دارم ... خدا به دادم برسه وگرنه باید برم تو کوچه بخوابم ! ):
  • امروز تولدش بود ... سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 23:19
    امروز تولدش بود ، شانسی متوجه شدم وگرنه اصلا حتی یادمم نبود . تولد کسی که ۶ سال پیش براش می مردم ! اما الان ... حتی تمایلی به تبریک گفتن بهش هم ندارم ... خالی خالم از هر احساسی ... فقط بی تفاوتی محض ... بودن و نبودنش برای من یکی مهم نیست ، موندم این چطور عشقی بود که به این بشر داشتم ! با هم جور هم نبودیم اما من...
  • تغییر ... سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 23:07
    من دارم پوست می اندازم ...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 10:20
    این روزها حال و حوصله چندانی ندارم . فشار کار و درس و تز یک طرف تنهایی توی شهر جدید و دوستایی که داشتم یک طرف . دوستام همه رفتن ... آلمان ... کانادا ... الانم که یکیشون لاتاری امریکا برنده شده ... خیلی می ترسم ... از آینده ... از اینکه کار پیدا نکنم ... و تنهایی .... خدا خودش کمکم کنه
  • ... پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 00:53
    محبت کردم ... گفت دنبال چی هستی ؟! وقت گذاشتم ... گفت تو بی کاری ! عاشق شدم ... گفت داری بازیم می دی بسه دیگه .....
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 فروردین 1391 09:56
    این روزها صبح ساعت هفت بیدار می شم که برم سر کار ! کار که نه تز در حقیقت ، اما به هر حال اولین تجربه زندگیم تو یه شرکت بزرگ بین المللی . کی فکر می کرد من به اینجا برسم ؟ مطمئنم نهایتا همینجا کار هم پیدا می کنم ، توی همین شرکت بزرگ !
  • غم این روزها دوشنبه 21 فروردین 1391 15:37
    چقدر دلم گرفته ، مامانم اینا برگشتن ایران ... دلم می خواست منم باهاشون می رفتم ... چقدر غمگینم
  • نفرت چهارشنبه 16 فروردین 1391 23:54
    از پدر و مادرم متنفرم ... حداقل در حال حاضر .... از درک و شعوری که ندارن .... از اینکه روحیه خوب منو ریدن توش ... از اینکه نمی فهمن موقعیت منو ... خدایا چرا هیچکی نمی فهمه ؟! چرا حتی خانواده ی آدمم نمی فهمن که تز داری ... که بدبختی ... که اگه تزتو خوب پیش نبری باید برگردی تو اون خراب شده ... حس می کنم که غریبه هستن...
  • دلتنگی شنبه 12 فروردین 1391 21:29
    مامان و بابا اینجان ... پیش من اما کاش نبودن ! مامان امروز گریه کرد . گفت فکر می کنم بچمو از دست دادم ! چون من عوض شدم ... باهاش دیگه درد و دل نمی کنم ... ناراحت شدم ... سعی کردم آرومش کنم و کلی بهانه اوردم ... اما نه خودمو که نمی تونم گول بزنم دلم براش تنگ نشده بود . دلم برای هیچی ایران تنگ نشده . دلم برای دوستام تنگ...
  • دست از سرم بردارین پنج‌شنبه 3 فروردین 1391 22:08
    از همه آدما بیزارم بخصوص ایرانیا ... ولم کنین جون مادرتون حتی از مامان و بابامم بیزارم !بیزار! دست از سرم بردارین .... دلم می خواد بمیرم ! همین !
  • 345
  • 1
  • ...
  • 8
  • صفحه 9
  • 10
  • 11
  • 12