از خستگی دارم می میرم ! من و میم همزمان خونه هامونو عوض کردیم و هر دو رفتیم خونه های جدید . البته اون خونه خریده و مال من اجاره هست . من به کلی وسیله جدید هم احتیاج داشتم از جمله تخت و کاناپه و ... متاسفانه خونم آسانسور هم نداره و طبقه سومه و هر چی می خرم رو باید سه طبقه بکشم ببرم بالا. جنازم دیگه الان از شدت خستگی . سه روزه از صبح زود تا شب دارم می دوم دنبال کارهای خونه .
میم این روزها خیلی خوب بود ... خیلی خوب ، انقدر خوب که گاهی احساس شرمندگی می کردم از بدی خودم.
یه همخونه بد می تونه روان آدم رو بهم بریزه ! از ساعت ۵:۳۰ که اومدم خونه هم خونم داره با خواهرش و حالا هم با مادرش حرف می زنه و کماکان این سیر ادامه داره و منم مجبورم بشنوم ! الانم ساعت ۱۰ هست خودتون حساب کنین چند ساعت شده تا حالا ! هیچ علائمی هم مبنی بر پایان مکالمه نیست ! لجم گرفته شیطونه می گه پاشم بگم آخه الاغ من خسته کوفته از سر کار اومدم که استراحت کنم نیومدم که دری وری های تو رو گوش بدم که . هی به خودم می گم آیدا تا جمعه صبر کن ! فقط تا جمعه بعد خونتو عوض می کنی و خلاص می شی ، دعوا درست نکن ...
حدس بزنین این همخونه بد چه کسی می تونه باشه ؟!
امروز یاد روزهایی افتادم که از سر گذروندم . یاد آمدنم به سوئد ، یاد زندگی کنار یک همخونه به تمام معنی عوضی ، یاد شهر کوچیکی که توش زندگی می کردم و درس می خوندم ... یاد تز گرفتنم و جابجاییم به یه شهر بزرگتر و ... یاد اومدنم به این شهری که الان توش هستم و چند ماه زندگی سخت و پر استرس در جستجوی کار ...
از اول کار که قصد کردم از ایران خارج بشم و سرنوشت رو در جایی دیگه ای غیر ایران توی دستای خودم بگیرم می دونستم که قدم در راه سختی می گذارم . راهی که بهت خیلی چیزها می ده مثل آزادی ، امنیت و ... ولی در کنارش تو رو از خیلی چیزها هم محروم می کنه مثل در کنار خانوادت بودن. خیلی ها نمی تونن تحمل کنن این وضع رو و برمی گردن ایران اما من جزو دسته ای بودم که از اول خیلی خوب تونستم خودمو با محیط تطبیق بدم و از زندگیم لذت ببرم و قدر تک تک لحظاتی رو که دارم بدونم.
حالا هم یه دوره دیگه از زندگیم داره تموم میشه . دوره دانشجو بودن و با شرایط سخت دانشجویی زندگی کردن ... از یک طرف خوشحالم و از یک طرف دلم برای لحظاتی که داشتم هر چند سخت از همین الان تنگ میشه.
فکر می کنم تنها کار درستی که تو زندگیم انجام دادم که باعث شده سرنوشتم عوض بشه همین خارج اومدن و درس خوندنم بوده ! خارج اومدن با روحیه و تیپ من خیلی سازگار بود و باعث شد اینجا خیلی خیلی بیشتر از زمانی که ایران بودم از زندگیم لذت ببرم و توی تک تک لحظات خدا رو بخاطر شرایطی که دارم شکر کنم. خارج اومدن باعث شد قابلیت ها و ظرفیت هام بالاتر بره و روی پای خودم بایستم خودمو بهتر بشناسم ...
حالا که به این مرحله رسیدم صدها پله ی طی نشده ی دیگه هست که دوست دارم و مصمم که بهشون برسم . می دونین آدم هیچ وقت از چیزی که داره راضی نیست و همیشه بیشتر و بیشتر می خواد . منم گرچه الان شاید به آرزوی چند سال پیشم رسیدم اما متوقف نمی شم و برای رسیدن به بقیه خواسته هام و آرزوهام به تلاشم ادامه می دم.
نشستم توی آفیس و منتظرم کار دوستم تموم شه که با هم برگردیم خونه . شاید شب برم سینما فیلم Gravity رو ببینم. رنکشم تو Imdb بدک نیست پس نباید فیلم بدی باشه . این روزا کلا خیلی استرس دارم و اونم همش بخاطر شرایط کاریمه. رئیسم باهام صحبت کرده که اگه مایلی می خوام بیشتر کار Requirement engineering و design engineering انجام بدی. منم بهش گفتم بدم نمیاد از تجربه های جدید اما کار خودمو یعنی human machine interface developing رو بیشتر دوست دارم. حالا قرار شده که تصمیم بگیره و بهم خبر بده . البته کار کردن تو پست های مختلف بد نیست و آدم تجربه پیدا می کنه اما من ترجیح می دم بیشتر فعلا برنامه نویسی کنم و HMI هم یه چیزیه که بهش خیلی علاقمند شدم جدیدا. حالا باید دید چی میشه.
خونمم تو هفته آینده جمعه عوض می کنم و تعطیلات آخر هفته آینده اسباب کشی دارم . کی ذوق زده ام ها ... آخه تا بحال همیشه زندگی دانشجویی و توی یه سوییت کوچولو داشتم اما الان می رم توی یه خونه یک خوابه تر و تمیز و دیگه همه چیز خیلی فرق می کنه با قبل . دیگه دانشجو نیستم و دستم تو جیب پدر و مادر نیست. همین خیلی خوشحالم می کنه. میم چند وقت پیش بهم گفت والا انقدر که تو ذوق داری برای رفتن تو خونه ی اجاره ای من برای رفتن تو خونه ای که تازه خریدم ندارم !
من که مدام دارم فکر می کنم چی بخرم چی نخرم . مبلمان خونم چی باشه . پرده ها رو چیکار کنم . فرش رو بیام از ایران بیارم و ...