چند روز بود که حالم کلی خوش بود اما انگار دنیا چشم نداشت ببینه و باید حتما می زد تو حالم . امروز تو اداره پروژه ای که دستم بود گیر کرد و کلی حرص و جوشم داد . برنامه نویسی همیشه مکافاته و منم همیشه گرفتارش ! (این منفی بافی بود آیا ؟! )
از شرکت تا خونه پیاده قدم می زدم و به زمین و زمان فحش و دری بری می گفتم ... می گفتم بابا من اگه نخوام برنامه نویس بشم باید کی رو ببینم آخه ؟ من می خوام خبرنگاری ، نویسنده ای چیزی بشم. کلا هر چی مربوط به هنر باشه رو دوست دارم. اتفاقا امروز تو شرکت یهو همینطوری شروع کردم به نوشتن ... تا هجده سالگی و قبل کنکور هر از گاهی برای خودم داستان می نوشتم اما همه دعوام می کردن که بچه بشین درس بخون. رمان نوشتن مگه برات آب و نون میشه! خلاصه ذوق منو کور کردن نگذاشتن جی کی رولینگ بشم. اما این روزها یکی از دوستام تشویقم کرد که باز شروع کنم به تلاش و دست از نوشتن نکشم... خلاصه توی شرکت یهو نوشتنم اومد و شروع کردم.
من هیچ وقت رمان کوتاه ننوشتم و همیشه دوست داشتم یه ضرب رمان بلند بنویسم ایندفعه هم مثل دفعه های قبل. اکثرا وقتی می خواستم رمان بنویسم اسم ها و جزییات داستان انقدر برام مهم می شد که از خط کلی داستان هم مهمتر بود اما اینبار خیلی ساده از کنار اسم و اینجور چیزها رد شدم. قدیمها یه کتابچه درست کرده بودم پر از اسم و حتی فامیلی که وقتی می خوام رو شخصیت هام اسم بگذارم به دردسر نیفتم ! همه جور اسمی هم توش پیدا می شد! فکر می کنم هنوز هم دفترچه هه تو اتاقم باشه.
بیست سالم که بود قاطی پاتی کردم و همه رمانها و نوشته هامو که روی کاغذ هم بودن ریختم توی یک کیسه و بردم انداختم تو سطل زباله میدون تجریش! بعدها کلی غصه خوردم که چرا همچین غلطی کردم و نوشته هامو نابود کردم! الان فکر میکنم بهتره آدم این نوشته ها رو تو کامپیوتر نگه داره که غصه ی این چیزها رو هم نداشته باشه
راستی یادمه اون وقتها که می نوشتم گاهی خودم وقتی نوشته هامو می خوندم می خواستم شاخ دربیارم و باورم نمی شد اینها رو من نوشتم !
من کلا خیلی اوقات که می خوام بنویسم نوشتنم نمیاد و اگه به زور بنویسم نوشتم اصلا اون چیزی نمیشه که باید بشه! نمی دونم چرا !
راستی نظر شما در مورد نوشته های من چیه ؟! بنظرتون اصلا استعداد نوشتن دارم ؟! راستشو بگیناااا ، خودم می دونم که باید خیلی تلاش کنم تا به نتیجه ای که می خوام برسم
کلا نوشتن و نظر خواننده رو جلب کردن و تشویقش به خوندن ادامه متن خیلی سخته حتی توی وبلاگ نویسی . چند درصد وبلاگهایی رو که می ریم درست می خونیم ؟ اکثرا دو خطشو می خونیم و خسته می شیم ول می کنیم نه ؟! (وبلاگای دوستامونو نمی گم ها! وبلاگ های جدید رو می گم که برای اولین بار بهش سر می زنیم)
پ ن : چقدر سخته واسه پست ها تیتر انتخاب کنی! آخه من الان اسم اینو چی بگذارم ؟! همینقدر و شاید خیلی سخت تر اسم گذاشتن روی رمانه . تا اونجایی که یادم میاد من همیشه درگیر اسم انتخاب کردن بودم !
نوشتن آری یا نه؟
تو میتونی میتونی تو وقت های آزاد ی چای قهوه ای بریزی با ی لباس گشاد بشینی بنویسی...من دوست دالم بخونمت...
تازه پستات هم جذابه حوصله سر برنده نیست بووووووووووووس
آره قبلا هم تو فکرش بودم اما نوشتنم نمی اومد ! بعدشم من خیلی سخت گیرم نسبت به نوشتنم و سوژه و اینا ... دوست ندارم یه چیز تکراری که قبلا بهترشو کسای دیگه نوشتن بنویسم .
مرسی سوری جونم امیدوارم که اینو از روی تعارف و اینها نگفته باشی. امیدوارم که نوشته هام خسته کننده نباشه .
نه جدی تحلیلات توضیحاتت همچیز وبتو دوست دارم
مرسی سوری جونم . کلی خوشحال شدم
ینی من الان شاخ در آودرم از شباهتی ککه می بینم!!!


منم دقیقا همین کارو می کردم. یه دفتر داشتم که یه لیست اسامی مورد نیاز نوشته بودم برای رمان آینده ام! یه رمان عاشقانه کامل و یه نصفه کاره هم نوشتم! فقط به یکی از دوستام اون موقع ها دادم خوند، بعدشم پاره کردم رختم دور! :-/// و الان مثل چی پشیمونم! درسته که خیلی بچگانه بود و اصلا ارزش ادبی نداشت، اما خاطرات دوران کودکیه دیگه!!
منم خیلی دلم می خواست نویسنده بشم، اما فکر می کنم نویسنده شدن یه استعداد ذاتی می خواد که من ندارم. اما مدتیه فهمیدم به استعداد نیست، به زیاد خوندن و تمرینه! :)
و تو آیدا جان خوب می نویسی، درحدی نیستم که بخوام نظر بدم، اما فکر می کنم بهتره بهش جهت بدی. چون این جا فقط خاطراتت رو می نویسی، شاید لازم باشه گاهی یه موضوع انتخاب کنی و راجع بهش هرچی که میاد تو ذهنت بنویسی. شنیدم تمرین خوبیه، اما من تنبل فقط یکی دوبار ایم کارو کردم!
خلاصه، نویسنده شدن هم همت بزرگی می طلبه که تو داری. :)
من دیروز یه پست درمورد مصاحبه عباس معروفی گذاشتم، از زندگیش و اینکه چطور نویسنده شده.... وقت کردی بخون.
موفق باشی عزیزم
چه جالب پس تو هم مثل من بودی ... مال منم ارزش ادبی نداشت اما دوست داشتم داشته باشمشون .
آره باید زیاد خوند و نباید زود نا امید شد. خودمم فکر می کنم باید برای بهتر نوشتن بیشتر تلاش کنم . راستش من گاهی نوشتنم میاد ... گاهی مغزم خالی خالی میشه و هر چی زور می زنم هیچی نمیاد از توش بیرون . نمی دونم چرا اینطوریه . شاید هنوز اونطور که باید پخته نشده ... اما خیلی وقته برای نوشتن وقت نگذاشتم و در واقع مثل تو به خودم گفتم من استعدادشو ندارم !
اون پستتو درباره عباس معروفی خوندم ... چقدر کتاب خونده ... 2000 تا ... منم کتاب زیاد می خوندم وقتی ایران بودم ... اکثر کتابای معروف رو خوندم اما 2000 تا خیلی زیاده نه !؟ اینکه نوشته بود بچه بوده کتاب های چخوف رو می گرفته می نوشته و اسمها و ... رو عوض می کرده هم جالب بود . من سمفونی مردگانشو خوندم . اتفاقا کتابخونه اینجا هم داشتش و میم هم گرفت که بخونه
حالا شاید به عنوان شغل اول نشه به نویسندگی نگاه کرد چون همیشه سوژه در دسترس نیست ولی چرا که نه همیشه میشه نویسنده بود، اتفاقا بنظر من یکی از جذابترین چیزا اینه که آدم بتونه با دیگاهها و ذهن آدمای مختلف آشنا بشه...
تو هم خیلی خوب مینویسی و من واو به واو نوشته هاتو حتی همون بار اولی که اومدم خوندم. حتی الان یادمم هست که برای نوشتن پست خونه ی رویایی دعوتم کرده بودی ولی تا از اینجا برم یادم میره!!!!
من رمزی که داده بودی رو هرچی وارد میکنم میگه اشتباهه آیدا...
آره باید در کنار نویسندگی شغل دیگه هم داشت که خرج آدم در بیاد وگرنه نمیشه ... برای نویسنده بودن باید روانشناس خوبی هم باشی و تو رفتار آدمهای دور و برت دقت کنی .
وای... کلی خوشحال شدم که گفتی نوشته هام خوبه ... یکم به خودم امیدوار شدم چون هیج وقت خودمو جدی نمی گیرم
خب وبلاگ نویسی و روزانه نویسی تیپ نوشتاریش با داستان نویسی فرق داره... اما به نظر من نفس "نوشتن" واسه همه ی آدما خوبه.
حالا هرچی که می خواد باشه. ذهنو آروم می کنه
داستاناتو چیزایی که تو ذهنته حتمن بنویس.
چون اینا بر اساس حس و حاله الانت شکل می گیرن, و 2 سال دیگه عمرن چیزی که الان هستی نخواهی بود. هیچ وقت به این سنی که الان هستی برنمی گردی. به این سال و ماه و روز و ساعت و دقیقه و ثانیه. پس حتا هیچ ثانیه ای رو برای آیدا بودن از دست نده
حتا آیدای ناراحت و عصبانی و چیزایی که بهشون فک می کنه رو دوس داشته باش
مرسی حتما همینکارو می کنم ...
بعدا هم جالبه خوندن نوشته های قدیمی و اینکه تو هر سن و سالی چی تو فکرم می گذشته .
سلام!
کاش هیچ وقت نوشته هات رو نابود نمی کردی دختر!!! یعنی اینقدر دلم سوخت که خدا می دونه!
هنوز فرصت نشده که نوشته هات رو بخونم اما همین دو سه تایی که ازت خوندم با نوشته هات تونستم ارتباط برقرار کنم ... امیدوارم یه روز یه نویسنده ی موفق بشی و ما هی پز بدیم این آیدا جون دوست ماست
سلام ، مرسی عزیزم کلی خوشحالم کردی با نظرت
شما برنامه نویسی ؟؟
من عشق برنامه نویسی دارم خوش بحالتون می خواستم برم دنبالش ولی پول و پلش نبود . رشته دبیرستانم هم تجربی بود واسه همین نتونستم دانشگاه رشته فنی مهندسی مثل برنامه نویسی برم(گل)
آره سجاد جان من کامپیوتره رشتم .
راستش برنامه نویسی اصلا مدرک و اینا نمی خواد ... بهترین برنامه نویسهای دنیا هیچ مدرک و دانشگاهی نرفتن و خودشون برنامه نویسی رو یاد گرفتن ... شاید مدرکشون دیپلم باشه مثلا !