هیچ تا حالا شده که فکر کنین آدم به درد بخوری هستین یا نه ؟ اصلا کلا در مجموع از خودتون و عملکردتون راضی هستین ؟ هیچ فکر کردین که خیلیا حتی تو 60 سالگی هم می گن عمرمون بر باد رفت و اونطوری که می خواستیم زندگی نکردیم و ... اینجور آدمها همیشه حسرت همه چیز رو می خورن و از هیچی راضی نیستن . ترس من همیشه از این بوده که جزو این دسته آدمها باشم . پس همیشه سعی کردم از لحظه لحظه های زندگیم لذت ببرم ...
فکر می کنم آدم به درد بخوری شده باشم بخصوص از موقعی که روی پای خودم ایستادم و مستقل شدم .و این روزها پر هستم از آرزوهای دور و دراز ... آرزوهایی که یک روزی شاید حتی فکر کردن بهشان ترس داشت اما امروز خیلی دور بنظر نمی رسد .
این روزها زندگی رو زیبا می بینم .خوشحالم که به کسی وابسته نیستم و آزاد رهایم . خوشحالم که کسی نمی تواند برایم تصمیم بگیرد و برایم باید و نباید تعریف کند. یه روزی از مستقل بودن می ترسیدم . از اینکه نتوانم ... اما حالا که واقعا دارم کم کم مستقل می شم می بینم چقدر این حس شیرینه. می بینم واقعا من به کسی احتیاج ندارم. من خودم قوی هستم ، خیلی قوی و یک روز تمام اینها چقدر دور بنظر می رسید. دور و ترسناک و از نظر خودم بعید...
من خودمو اصا نمیدوچتم
چرا سوری جونم ؟ حتما خودتو دست کم می گیری
آفرین... عالیه...
منم از اون روز می ترسم.... اما هنوز اون طور که می خوام مستقل نیستم...
منم از اول اینطوری نبودم رها جون اما کم کم تغییر کردم ... سعی کردم در جهت رسیدن به هدف هام قدم بردارم و همین الان راضیم می کنه .
چقدر عالی...آفرین دختر قوی
منم داشتم این حس رو تجربه می کردم اما نشد که بشه..ولی باز تلاش می کنم که بهش برسم کافیه یه کار خوب پیدا کنم...از اینکه کسی بهم باید و نباید کنه بیزارم و به خاطر همین مساله نتونستم با خیلی آدم هایی که وارد زندگیم شدن کنار بیام.
حتما همینکارو بکن گلی جان ... کار کردن اعتماد به نفس آدمو بالا می بره و به حس استقلال داشتن خیلی کمک می کنه
شکسپر جمله قشنگی داره میگه انسان به هر شرایطی داره عادت میکنه. از بس تو خونه به ما بچه های ایرانی میگن نمیتونی باورمون میشه! یه دوست دارم روانشناسی میخونه میگه نوع قصه هایی هم که بچگی به ما ها میگن با اونایی که به اونور ابی ها میگن فرق میکنن و این خودش میشه سنگ بنای تفاوت اونا با ماها در بزرگسالی! بعد هم اینکه لذت بخش ادم دست نوشته های اینجوری بخونه تو بعضی وبلاگ ها بعضی ها همش غر میزنند
ولی خوب وبلاگ هایی مثل خودت هم هست واقع بینند.
شاد باشی همیشه گلم.
مرسی میترا جان . شما نشونی نداری من اگه بخوام بیام بهت سر بزنم ؟
منم گاهی غرغر می کنم اینجا
حرفت منو به فکر فرو برد...چیزای مثبتمو شمردم..دیدم خعلی هم خودمو میتونم دوست داشته باشم:)
در مورد آرزوت:
ایشالله:)...بیای بری دیزی سنگی بخوری با نون بربری؟ فرحزاد با گردوها تو آبش:)...
تهران هم میتونه شهر دوست داشتنی باشه:)
هیچ وقت خودتو دست کم نگیر سوری جونم .
قربونت برم که انقدر مهربونی ... واسم شده مثل خواب و خیال ها ... دلم برای همه چی تنگ شده حتی ترافیک توی خیابون ! باورت می شه ؟!
اهوم درک میکنی...ایشالله میای
مرسی ایشالاااا
من خودمو دوس دارم دوس دارم بهش احترام بذارم م ..ولی نمیدونم والله..نمیدونم چی قرار بشه..من الانش از بعضی کارا پشیمون میشم..گاهی یگم کاشکی دیروز این کار رو میکردم..کاشکی..کاشکی..نمیدونم 60سال دیگه چقد از این حسرتا دارم:)..
سر فرصت خصوصیت هم میخونم گلم..شرمندتم..
چه عالی ... ایشالا روزی برسه که انقدر خودمونو باید گذشته ها سرزنش نکنیم .
این که زندگی را زیبا می بینی و خودتو دوست داری فکر کنم گام بلندی برداشتی برای جستجوی بهتر شدن. ما آدما از بس به نداشته هامون فکر می کنیم اینقدر حسرت می خوریم زیبایی هارو نمی بینیم. این متن هم تقدیم به شما:
"زندگی را با چیزهای ساده باید پر کرد. ساده ها، سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم؛ همان قدر که ویران میکنیم، نمیسازیم؛ همان قدر که کهنه میکنیم، تازگی نمیبخشیم؛ همان قدر که دور میشویم، باز نمیگردیم؛ همان قدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم؛ همان قدر که تعهدات و پیمان های نخستین خود را فراموش میکنیم، آن ها را به یاد نمیآوریم؛ همان قدر که از رونق میاندازیم، رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همۀ رویاهای خوش آغاز، دور میشویم."
آره واقعا زندگی رو نباید سخت گرفت . ما آدمها گاهی خیلی سخت می گیریم و همه چیزو به خودمون زهر می کنیم .
مرسی بخاطر متن زیبات وحید جان
سلام. بروزم با "من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم"
حتما بهتون سر می زنم
حسه الانه من یه چیزیه شبیه قبلنای تو
از پیشرفت و مستقل شدن می ترسم, و بیشتر ازین می ترسم که همینطوری بمونم.
یه چیزایی تو زندگیم هست که نمی ذاره جلو برم, گاهی اوقات ویرم می گیره که تنبل و بی حوصله بشم, و دقیقن همون موقه هایی که یه فرصتی پیش اومده تا بتونم خودمو نشون بدم.....
امیدوارم روز به روز به اون خودِ آرمانیت نزدیک تر بشی و ازین حسای دوست نداشتنی نیاد سراغت :)
مرسی منم امیدوارم که به اون خود آرمانیم برسم یه روزی
امیدوارم این حس خوبت همیشگی و پایدار باشه
مرسی سمیه جون
تنهاخداست که میداند"بهترین"درزندگی توچگونه معنا می شود
من آن "بهترین" رابرایت آرزومیکنم...[لبخند]
وب قشنگی داری...[گل][گل]
بیا منتظرم...[چشمک][قلب][بوسه]
ممنون دوست عزیز