دوستان امروز یاد وبلاگ قدیمیم کردم که خیلی وقت پیش پاکش کرده بودم و با کمک archive.org تونستم یه سری بهش بزنم و بعضی نوشته های قدیمیم رو بخونم و یاد گذشته ها کنم . کلی هم خندیدم از دست کارها و حرفهای خودم . اگه دوست دارین یکی از نوشته های قدیمی منو بخونین برین به ادامه مطلب .
سه شنبه 7 آبان 1387
مامان بزرگ با حالت پچ پچ مثلا یواش ولی بسیار تابلویی با مامان حرف می زد. از اون حرفای خصوصی که کسی نباید بشنوه . یکی نبود بگه بابا اگه خصوصیه برین تو یه اتاق درم ببندین ، جلوی من و بابا بزرگ میگین که دلمون آب شه؟
منم گوشامو تیز کردم که جریان چیه . نه اینکه فوضول باشم ، اصلا من و این حرفا؟ به من اصلا میاد؟
خلاصه نا خواسته دست باد کلماتی رو بگوش من رسوند . ماجرا سر ازدواج و این حرفا بود . منم که در اینگونه امور کنجکاو ، داشتم دق می کردم . بر عکس هم مامان اینا نمی خواستن بابا بزرگ بیچاره بفهمه چه خبره ( چون یه شیپور می گیره دستش به هر کی برسه می گه به هر کی نرسه پیغام میده ) . هی مامان می گفت پاشو آیدا تلویزیون رو روشن کن . منم هی می گفتم نه بابا بذار خاموش باشه بیچاره ، آرامش داشته باشیم ( که بتونم کلمه به کلمه رو بشنوم! )
آخر سر چش غره مامان گوشی رو داد دستم تا عصبانی نشده پاشم tv رو روشن کنم ولی بلخره با تلاش های بی وقفه بنده و پرسشهای بی شماری که بعدا سر فرصت وقتی مامانو گیر اوردم ازش پرسیدم فهمیدم جریان چیه .
جریان سر دختر یکی از اقوام مامان اینا بود که اتفاقا هم دختر خوشگلیه و فوق لیسانس هم داره . فامیل مامان اینا شونصد تایی هستن یعنی خیلی تعدادشون زیاده . این دختر خانوومم از بین اونهمه آدم با پسر پسر دایی مادرش عقد می کنه . اما از اونجایی که مامان پسره عوضیه ( همه ی فامیل می دونن اینو) پسر شو مجبور کرد عروسی نکرده اینو طلاق بده چراشم هیچ وقت معلوم نشد .
خلاصه دختر بیچاره کلی بد شانسی آورد و توی محیط کوچیک شهرستان کلی هم حرف و حدیث پشت سرش درآمد و با این وضع افسردگی گرفت . کلی همه ی فامیل نا راحت شدن از جمله مامان و مامان بزرگ من . حالا هم همه بسیج شدن دنبال شوهر واسه ی این خانووم . نمونشم مامان بزرگه بنده .
یکی از دوستان که نسبتشو نمی گم بنا به دلایل امنیتی ! چند وقتیه امده ایران دیدن اقوام . این دوست که آقا می باشد نظر مامان بزرگ ما رو به خودش جلب کرده و مامان بزرگم دو پا رو کرده تو یه کفش که از فرصت استفاده نموده ، اینا رو بهم برسونه .
اتفاقا اگه بشه دختره چه شانسی آورده . پسره مقیم امریکا ، با مدرک ... و وضع مالی عالی . فقط یکم سنش زیاده (36) که اونم مامان بزرگ به بزرگواری خودش بخشیده !
تازه هر دفعه منو میبینه کلی حرفای بالای لیسانس میزنه که نمی فهمم و فقط سرمو تکون میدم . ولی جدای شوخی حداقل از این فوفولایی که ادم می بینه خیلی بهتره . از اون مردای حسابیه که الان تعدادشون انگشت شماره .
حالا ماما اینا دارن برنامه می ریزن که آخر هفته اینا رو بهم نشون بدن . همه رو هم دعوت کردن .
ناگفته نمونه که پسره ی سختگیر اگه می خواست ازدواج کنه تا حالا می کرد ! تازه 3 تا خواهرم داره که 2 تاشون ازدواج نکردن و بالای 35 سال هستن ! دیگه خودتون بفهمین چه شود ...
من که چشم آب نمی خوره . اگه خود پسره هم بخواد مادر و خواهراش بخاطر اینکه دختر بیچاره طلاق گرفته نمی زارن .
البته مامان بزرگ من واسه اینم یه برنامه داره . قراره اگه نشه پسر یکی دیگه از اقوامو معرفی کنن به دختره . اون مقیم کاناداست و خیلی هم پسره ماهیه تحصیلاتشو نمی دونم اما خیلی خوش اخلاقه اینطور که میگن! تازه خودم شنیدم که مامان می گفت این کیس مناسبتره برای اون دختر، چون پسره آشنا تره . انگار هیچ کدومشون ندیدن که چطور فامیلشون دختره بیچاره رو بخاطر هیچ و پوچ طلاق داد که کار به اینجاها برسه.
مامان بزرگ من انگار با خودش عهد کرده که دخترای فامیلو شوهر بده اونم به پسرای مقیم خارج . میگه اینجا فایده نداره . خیلی هم روشن فکره . میگه دختره طفل معصوم میره اونجا هم اقامت میگیره هم یه بچه میاره . بعد اگه نخواست یه تیپا میزنه در .... پسره و طلاق ! میشینه بچشو بزرگ می کنه راحت و بدون دردسر . حالا اگه ایران باشه وامصیبتا . یارو عملی هم که باشه بچه ی بدبختو میدن به مرد ، زنا هم که جزو آدم حساب نمی شن!
یکی نیست بگه کل اگر طبیب بودی واسه این آیدای بی شوهرت یه شوهر توپ پیدا می کردی که بی معطلی و بی دردسر راهی دیار فرنگستان شود .
جدا از شوخی مامان نمی خواد منو به این مجلس ببره و احتمالا می ترسه داماد بجای پسندیدن عروس منو بپسنده ! ولی من هر طور شده باید برم و سر از کار این جماعت match maker در بیارم .
حالا بنظرتون آیدای 22-21 ساله چه فرقی با آیدای الان داره ؟!
خیلی خاله زنک بودم بنظرتون ؟
نه بانمکه بودی..حالا اخرش چی شد؟
فک نکنم آخه فقط شوهر کردن نیست تناسب هم مهمه
عسیسم شکلک بوس
قسمت بعدیشو می گذارم حالا نوشتم که بعدش چی میشه !
حدس بزن !
جالب بود! دقیقا هم سن و سال الان من!!
کنجکاو شدم ببینم آخرش چی شد؟!!
ادامش می زارم به زودی
خدا پدر این سایت archive.org رو بیامرزه واقعا . خیلی خوبه . حتی سایتایی که سالهاست پاک شدن و نیستن رو می تونی توش بخونی !
چه جالب!
اتفاقا همین چند روز پیش یکی از دوستام گفت این سایت ی پا دایره المعارفه واسه خودش و ...!!!
بله وقتی سایتی روی اینترنت باشه حتی اکه پاکش کنی بازم از archive.org می تونی بهش دسترسی پیدا کنی .
خوب ظاهرن تبلیغات سایت archive.org میکنی!!
و اینکه متوجه میشی چه چیزهای تو زنگیت برات مهم بوده که الان حتی بهش فکر هم نمیکنی
جالب بود اینکه آدم خودش رو با خودش مقایشه کنه خیلی خوبه میفهمه که چقدر پیشرفت کرده یا چقدر درجا زده؛من که تو 2 سال گذشته خیلی پیشرفت کردم و این تنها بابت تغییراتی که تو خودم ایجاد کردم
خوبی مرور گذشته همینه و گاهی تنها امیدت میشه که زودتر اون آینده بیاد و امروز رو مرور کنی و ببینی اون دیگه برات مهم نیست خیلی وقته که رنجش نبودنش رو فراموش کردی
دراماتیک شد ببخشید.
دختر تا دعوتت نکنم نمیایی اون طرفا
بنظر من نباید آدم بزنه وبلاگشو پاک کنه چون چند سال بعد میشه بیای بخونی و واست کلی خاطره می شه . اما وقتی زدی پاک کردی و چیزی نمونده این archive.org به داد آدم می رسه .
آره دیگه سال که نو شد ما هم گفتیم بریم ببینیم اون موقع چی می نوشتیم و کلا چی تو سرمون می گذشته . باورم نمیشه که چقدر تغییر کردم . گاهی فکر می کنم چقدر احمق بودم اون موقع ها !
دعوت هم نکنی من میام اون طرفا
کوشی..خوش میگذره؟ منم فعلا تحریمم یعنی خودمو میخوام از چیزایی که میدوستم تحریم کنم
نه من که هستم اما تمام دوستای وبلاگ نویس تو ایران مسافرتن عید دیگه نا سلامتی
من که عید ندارم...مشغول پایان نامه ام...
منتطر اون پست هستم بوووووووووس
ایشالا که زودی تموم میشه . منم این روزا کارام خر تو خر شده . پایان نامه یه طرف که هی کشش دادم و تنبلی کردم آخراشه . از اون طرف کار قراردادی هم گرفتم دیگه نمی دونم به کدومش باید برسم!
=))..الاهی بگردم..چقد بزرگ شدی پس:-*
منم وقتی وبلاگای قبلم رو با این مقایسه میکنم..میبینم خعیلی عوض شدم..یه جوررایی میشه تکامل افکار رو در خودمون حس کنیم..نظزت چیه؟؟؟؟
آره جدا ! خوبه وبلاگه رو دیدم که بفهمم چی بودم و چی شدم ! آدم امیدوار میشه از این تکامل افکار
سال نو مبارک آیدای عزیز.

یه سال پر از اتفاقای خوب برات می خوام
+می دونی, خاله زنک بازی تو وجود همه هست, غیر قابل انکاره. اما کم و زیاد داره. دیدی ایناییم که خیلی ادعای روشن فکری و ایناشون می شه گاهی وقتا, گوششون تیز می شه اونطرف؟
ها ها
به نظرم کمش زیاد چیز بدی نیست. اما اگه کار بخواد به دخالت تو زندگیه دیگران بکشه خطرناک و تهوع آور میشه
+آدرس جدید
مرسی عزیزم از تبریکت . امیدوارم سال جدید برای همه سال خوبی باشه .
آره قبول دارم حرفتو . زیادیش واقعا آزار دهنده هست .
اوه نگفته بودی..پس تبریک عزیزم
درکت میکنم کار و پایان نامه واقعا باهام سخته...کشنده اس
آخه همین امروز ok شد . البته کار اونطوری که نیست مدتش خیلی کمه و یه پروژه هست که باید انجام بشه. مرسی عزیزم
راستی این سایته کامل آرشیو رو برنمیگردونه نه؟ واسه من از 88 تا الان 10 تا پستم رو فقط نشون میده...
چرا اما باید یکم ور بری باهاش . من روزایی رو که آرشیو کرده بود هی اینور اونور کردم بلخره تو یه روز آرشیو کاملو داشت .
عزیزم ممنون از اینکه بهم سر زدی. نه ناراحت نیستم فقط دیدم فایده نداره نوشتن تو جایی که نمی دونم خونده می شه یانه..
سال نوت مبارک باشه.
خواهش می کنم گلی جان . نا امید نشو بنویس برای دل خودت خواننده های خودتو هم پیدا می کنی عزیزم مثل من
سلام.
شما چه رشته ای چه مقطعی و کجا درس می خونید؟ اگه امکانش هست جواب بدید.
سلام . اگه نوشته هامو بخونید لا به لاش گفتم که کجا هستم و چی می خونم