چشمهایم را می بندم و چهره نازنین و مهربانت را با آن چشمهای خاکستری رنگ تصویر می کنم . می دانی که چقدر دلتنگت هستم ؟ کاش زمانه انقدر بی رحم نبود که مجبور شوم از خانه و کاشانه ام دور شوم و سال تا سال نبینمت .
می ترسم... می ترسم نکند یک وقت بروی و تنهایم بگذاری مادربزرگ ... هر کس می خواد برود، برود فقط تو نرو !
این روزها فقط انتظار می کشم ... انتظار اینکه ببینمت !
پس کی می رسد آن روزی که پیش تو باشم بی هیچ دغدغه و دلمشغولی مثل قدیم ها و تو چایی دم کنی و از توی قوری قدیمی گل قرمزت برایم چایی بریزی ؟
مادربزرگ دلم برای خنده هایت هم تنگ شده . یادت می آید ؟ می خندیدی و با هر خنده کل هیکلت به لرزه در می آمد و ما بچه ها از تکان خوردن هیکل تو بیشتر از تمام جک های عالم خنده مان می گرفت؟
یادت می آید با پشتی های محبوبت سرسره درست می کردیم و سر می خوردیم و تو هیچ نمی گفتی ؟ یاد بازی کردنهایمان می افتم که چقدر پرسر و صدا بود و تو تا وقتی کارمان به دعوا نمی کشید دخالتی نمی کردی ، واقعا عجب سیستم تربیتی داشتی مادربزرگ ... نه مثل حالا که بچه تا می آید نفس بکشد صدنفر دعوایش می کنند!
دو سال است که ندیدمت و فقط هر از گاهی دلم را به شنیدن صدایت خوش کرده ام ! کی این دوری لعنتی تمام می شود ؟ خواهرت هم رفت و من نتوانستم بیایم و کنارت باشم . نتوانستم بیایم و بگویم تا مرا داری غصه هیچ چیز را نخور ... کاش این دوری تمام شود مادربزرگ
سلام!
مادر بزرگ؟ چه موجود قدیسی چقدر مهربان و دوست داشتنی !
یادمه وقتی مادر بزرگم بیمارستان بود نتونست باهام حرف بزنه فقط محبت شو بافشار دادن دستم بهم نشون داد!
یادش بخیر مادر بزرگ عزیزم
آرزو میکنم هرچه زودتر بری پیش مادر بزرگت و اونو از نزدیک ببینی
از وبلاگم دیدن کن
موفق باشی
خدا بیامرزه همه مادربزرگهایی رو که رفتن
مرسی منم امیدوارم .
هعیـــ:(..یادش در زندگیمان جوانه زده..
آدما وقتی از طرف ینفر بهشون یه ظلم بزرگی میشه ناخداگاه یاد عزیزاشون می افتن
یاد کسایی که بهشون محبت کردن و اونا هم دوسشون داشتن.
راستش الان که خوشبختانه کسی بهم ظلم نکرده ... اما ۲ ساله ندیدمش ... ۲سال برای منی که ۲۴ ساعته پیش اون بودم خیلی زیاده ه ه
فقط میتونم بگم ناراحت شدم ......
آخی چه احساس قشنگی به مادر بزرگت داری، ایشالا به زودی زود همدیگه رو میبینید عزیزم
میدونم میبینمش یه روز دوباره، توی دنیای که آدمک نداره...
دلم تنگ شد واسه مامان بزرگم...
مرسی عزیزم
خدا مامان بزرگتو رحمت کنه ... منم اون یکی مامان بزرگم چند وقت پیش فوت شد . دوریشون خیلی سخته
چرا رمزی شد اون پست به اون قشنگی! پست خانه رویایی من!
راستش احساس امنیت نمی کنم که یه سری مطالب رو عمومی بنویسم چون خیلی خصوصی ممکنه باشه . بنابرین از این بعد خصصوصی ها رو رمز دار می نویسم و رمزشم دوستای نزدیکی که همیشه خواننده وبلاگم هستن دارن !
سلا م
آیدا خوبی؟
از متنی که گذاشتی خیلی خوشم اومد ومنو یاد مادربزرگم و پدربزرگم انداخت .
غم از دست دادن کسانی که خیلی دوستشون داریم واقعا سخته من الان 11 ساله مامان بزرگم فوت شده.بعضی وقتا خیلی دلم براش تنگ میشه .یاد حرفاش میفتم گریه ام میگیره .اگه مادربزرگتو هنوز داری همیشه پیشش بمون .قدرشو بدون وبیشتر ببینش چون هممون رفتنی هستیم.
خیلی دوستتون دارم
اکبر برزگر
سلام . مرسی خوبم . منم خیلی دوست دارم که کنارشون باشم اما نمی شه ... امیدوارم که هر چه زودتر بتونم حداقل از نزدیک ببینمشون ...
خدا مادربزرگ شما رو هم بیامرزه .
مادربزرگ تورفتی حسرت بوسیدن دستان پرمهرت تودلم موند
هنوز باور ندارم با عزیزی وداع کرده ام که کلی خاطرات قشنگ و خوب با او دارم
مادربزرگم برای همیشه از پیشمان رفتی ...
تن سردت به زمین رسید و روح بزرگت نصیب اسمان شد... !!!
سلام دوست عزیز من مادربزرگم و بیست و شیش روزه که از دست دادمه خیلی سخته چه یک روز باشه که عزیزتو از دست بدی چه صد سال خیلی خیلی سخته خدا مادربزرگتونو رحمت کنه
سلام خدا مادربزرگتونو رحمت کنه!
من مادربزرگم خدا رو شکر هنوز زندن و منظورم درد دوری ازش بود و اینکه سال تا سال به زور می بینمش.